Aug 28, 2003

جمهوری اسلامی،قتل خانم زهرا کاظمی وجنگ گرگهای اطلاعات وقضائيه

بدنبال قتل خانم زهرا کاظمی بدست گرگهای هار و وحشی وزارت اطلاعات ويا قوه قضائيه(سگ زرد برادر شغال) ورسوايی عالمگيری که نصيب جمهوری ملايان شده وبدنبال آن جنگ زرگری بين وزارت اطلاعات وقوه قضائيه وکشيده شدن اين دعوای گرگها بسطح و پاچه گيری يکديگر، ناگهان از عالم غيب ماده گرگی از تبار خاتمی صفتان بنام جميله کديور زرو وار بميدان آمده که حق بگيرد از حق خور(به خيال خودش شاهرودی) و ظاهرا در دفاع از مرحومه کاظمی(روحت شاد که مرگ مظلومانه ات آتشی شده بر ريش دجالان که بزودی به عبا وعمامه هم خواهد رسيد) که آقا جان قوه قضائيه کُشته نه وزارت اطلاعات واگر کمترين شناختی از اين دختر معاويه داشته باشی فکر ميکنی که شب وروز ندارد در مرگ خانم کاظمی مانند جد ائدئولوژيکش بزرگ دجال خمينی ميخواهد مستکبرين را وا رث برحق زمين کند، غافل از آنکه ميخواهند حريف(جناح کله خر) از ميدان بدر کنند و گفته برای ما مشخص شده که ضارب(نظام جمهوری اسلامی) از وزارت جهنمی اطلاعات نبوده واز قوه کذا ميباشد،آخر زنک خاتمی چی مسئله اين است که ديروز برادر دوم خرداديت ميکشت(هنوز هم ميکشد انقلابيون را در خفا) وامروز برادر قوه قضاً وکذايت ميکشد وهر دو پاسدار جمهوری نکبتی هستند که ولی فقيه يکشبه اش خامنه ای(روضه خوانی کجا وحکومت کجا) ميباشد،دزد سر گردنه اش رفسنجانی(بخور بخوره) ،چاقو کش اسلحه بدستش سبز علی پاسدار(ترقی کرده دکترا گرفته از موسسه مدرک فروشی رفسنجانی و ديپلمات شده) ورئيس جمهوره با ناز وکرشمه اش هم خاتمی(جميله بنت معاويه به اين يکی خيلی مديونی) ميباشد و همه وهمه بااضافه شخص خودت، يعنی جمهوری اسلامی ايران يعنی کُل نظام، حال تو گرگ ماده(جميله کديور) چه ميخواهی بگويی؟منظورت اين است که پاسدار اطلاعاتی منسوب خاتمی ويونسی نکشته وقوه قضا ئيه خامنه ای(هيچ کدامشان جرئت ندارند مستقيم متهم کنند) و شاهرودی ُکشته، ولی ما ميگوئيم تو کُشتی،برادر پاسدارت محسن آرمين کُشته، فيلسوف قلابی فراريت عبدا لکريم سروش ُکشته ،معبودت خاتمی کُشته،ُکل نظام نامقد س جمهوری اسلامی ُکشته وبايد تقاص پس داد روزی به مردم ايران ای بوزينگان بر روی منبر.

سرنگون باد جمهوری اسلامی
برقرار باد حکومت موقت شورای ملی مقاومت ايران
دورود بر سازمان پر افتخار مجاهدين خلق ايران


بابک رضوانی28آگوست2003
babakrezvani@hotmail.com

Aug 27, 2003

ويروسی بنام جمهوری اسلامی وزائده های آن!(به بهانه حمله ويروسهای مختلف)

اين ويروس كه مخرب ترين ويروس تاريخ بشري شناخته شده است و تاكنون نقشي جز ازتاراج، تاراندن و ازبين بردن فكر، فرهنگ، هنر، ثروت و جان و مال و ... مردم كشور زيبا و ثروتمندي بنام ايران نداشته از چند قرن پيش توسط فرمانرواي انگليسي هند از طريق اوقاف اوديه كه كارش پرداخت مواجب به بعضي از اخوندهاي كشورهاي مسلمان بود و سپس حدود سال 1979- 1978، در گوادلوپ و در يك كنفرانس مهم با شركت خبره گان ويروس ساز از چند كشور استعمارگر و توسعه طلب كه فقط به فكر تامين منافع خويشند و بس، كاملا ساخته و بسته بندي شده با هواپيماي دربست ايرفرانس به ايران فرستاده شد.
اين ويروس در مناطقي رشد ميكند و كاربرد دارد كه زمينه هاي پذيرش آن از پيش اماده شده باشد و متاسفانه در ايران زمينه قطعي براي رشد و نمو اش را پادشاهي بنام محمد رضا و خانواده اش ( خاصه اشرف و عبدالرضا پهلوي) و ماموران گوش بفرمان كشورهاي سازنده ويروس ( از جمله وابستگان به فراماسيونري جهاني مثل: عبدالرضا انصاري، جمشيد اموزگار، اردشير زاهدي، داريوش همايون و ...و احسان نراقي و امثالهم ...) و تحصيلكرده هاي مذهبي و غيرمذهبي، نويسندگان،هنرمندان و شعراي وابسته به احزاب چاكريم و مخلصيم بادي، بازاريها و ... اماده كرده بودند. ناگفته نماند كه اين ويروس از بدو پيدايش تاكنون سعي كرده و ميكند كه مناطق ديگر كره زمين را هم بهرقيمتي الوده كند.
تنها پادزهر اين ويروس برنامه اي است بنام ازادي و استقلال كه ان را هم اين ماموران از طريق لانسه كردن شخصي بنام سيد محمد خاتمي (يكي از شاخه هاي ويروس اصلي كه با همان شكل و شمايل ولي كمي خوشگو و نه انگونه كه شايع كرده اند چندان خوشرو !) تا مدت مديدي خنثي كردند ولي خوشبختانه از انجايي كه مردم ايران فقط به اين عده از خودفروشان محدود نمي شوند از اين پاد زهر (ازادي و استقلال)با جان و دل مراقبت كرده و هرچند كه كار افشاگري و بي ابرو كردن اين خودفروشان بسيار سخت است و بسياركند پيش مي رود، انها از جان و مال و وقت خويش مايه مي گذارند و در اينده اي بسيار نزديك اين ويروس را با همه شاخه هاي اختاپوسي اش، به زباله داني تاريخ مي اندازند (اگر باز گرفتار ويروسي ديگر نشوند!). اين شاخه ويروس سالهاست كه خود مي گويد و مي نالد كه يكي از ارادتمندان هميشگي و رهروان مخلص يكي از شاخه هاي اصلي (خميني) هستم و جز اجراي اوامر و افكار او كاري ديگر نتوانم كرد ( سخنراني وي در 14 مرداد همين سال در مجلس شوراي اسلامي ويروسي!)، اما، اي واي از دست و زبان تحصيلكرده ها و هنرمندان و نويسندگان و شعراي تنگ نظر رهروي باد و مه و خورشيد كه دست بردار نيستند كه نيستند و حتي در نامه هايشان براي كوفي عنان (اين بيچاره هم بزودي از دست سماجت اينها در تعريف و تمجيد از سيد به سازمان ملل شكايت خواهد كرد! من احتمال ميدهم كه خود سيد هم از دست اين طرفداران داغتر از اشش رنجنامه سرگشاده اي بنويسد و به كوفي عنان بفرستد!!) باز هم سعي در نشان دادن بيگناهي و مظلوميت سيد دارند. اينها يا خودشان را به بي اطلاعي مي زنند و يا واقعا ماموريت دارند. مورد اول كه فكر نميكنم در باره انها صدق كند چون هركدامشان در حيطه سياست از من و شما بيشتر پيراهن پاره كرده اند و كاملا ميدانند چه ميگويند و حتما كلمه به كلمه نامه شان ( مثل نامه هاي فدايت شومي كه بعضا اول پيدايش ويروس در تائيد و تمجيد ان نوشتند!)، را صدبار خوانده و مرور كرده اند و با اينهمه معلومات و اشنائي به وضعيت وحشتناك موجود درداخل كشور، حداقل سه بار در نامه شان به كوفي عنان از تلاش خاتمي براي پيگيري قتل هاي زنجيره اي و قتل خانم زيبا (زهرا) كاظمي و بي نتيجه ماندن اين تلاشها ميگويند ولي نكته جالب اين است كه اكثر اين خانمها و اقايان همگي از چنگال همين ويروس به ديار فرنگ گريخته اند و حتي چند تائي شان در زندانهاي جمهوري اسلامي شكنجه هم شده اند و يا عضو عزيزي از خانواده يا دوست و همفكري را از سر الطاف و مراحم همين حكومت، زير شكنجه از دست داده اند! حال ايا بايد براي هزارمين بار به اين ادمهاي نازنين گوشزد كرد كه اخر شما چرا؟ اين اقا سيد از روز اول كه سرو كله اش در صحنه سياست ايران پيدا شد كاملا ملبس و مجهز به يونيفورم عمامه و عبا بود و نه كت و كراوات ( مثل مرحوم بازرگان!)و هيچگونه جاي شك و شبهه هم باقي نمي گذاشت و نميگذارد تا شايد بتوان از بقيه شاخكها جدايش كرد و يا با مامورين اتش نشاني و پليس و ... اشتباه گرفت!!! و هيچگاه هم زيرش نزده كه از پيروان و مجريان افكار امام راحل نيست. پس اگر ميشود شما هم رودربايستي را كنار بگذاريد و يكبار ديگر عكس اقا را اين بار اما محكم به ماه بچسبانيد و مستقيما ادامه راه باشكوه امام كه ما را به بهشت برين ميبرد (البته اگر بچه هاي خوبي باشيم ! ) تبليغ بفرمائيد كه حداقل انهائيكه پادزهر را تبليغ ميكنند و راه مبارزه با اين گونه ويروسها را به نسل جوان نشان ميدهند تكليفشان را با شما بدانند. ضمن اينكه خواهشم اينست كه نامه تان راقبل از فرستادن براي چاپ بخوانيد تا ادمهاي بهانه گير و فضولي مثل من از شما فرهيختگان خرده نگيرند.
اما، و اما واقعا صد افرين و دست مريزاد به امام جمعه اروميه كه حداقل تكليف همه با وي روشن است.

مهرداد بهيار

Aug 26, 2003

مستئ

شبئ در حال مستئ ، تكيه بر جائ خدا كردم
در آن يك شب خدايئ ، من عجايب كارها كردم

جهان را روئ هم كوبيدم ، از نو ساختم گيتئ
ز خاك عالم كهنه ، جهانئ نو بنا كردم

كشيدم بر زمين از عرش ، دنيا دار سابق را
سخن واضح تر و بهتر بگويم ، كودتا كردم

خدا را بنده خود كرده ، خود گشتم خدائ او
خدايئ ، با تسلط هم به ارض و هم سما كردم

ميان آب شستم سر بسر برنامه پيشين
هر آن چيزئ كز اول بود نابود و فنا كردم

نمودم هم بهشت و هم جهنم هر دو را معدوم
كشيدم پيش نقد و نسيه ، بازئ را رها كردم

نماز و روزه را تعطيل كردم ، كعبه را بستم
وثاق بندگئ را ، از رياكارئ جدا كردم

امام و قطب و پيغمبر نكردم در جهان منصوب
خدايئ بر زمين و بر زمان ، بئ كدخدا كردم

نكردم خلق، ملا و فقيه و زاهد و صوفئ
نه تعيين بهر مردم مقتدا و پيشوا كردم

شدم خود عهده دار پيشوايئ در همه عالم
به تيپا ، پيشوايان را ، به دور از پيش پا كردم

بدون اسقف و پاپ و كشيش و مفتئ اعظم
خلايق را به امر حق شناسئ آشنا كردم

نه آوردم به دنيا روضه خوان و مرشد و رمال
نه كس را مفتخوار و هرزه و لات و گدا كردم



نمودم خلق را آسوده از شر رياكاران
به قدرت در جهان خلع يد از اهل ريا كردم

ندادم فرصت مردم فريبئ بر عبا پوشان
نخواهم گفت آن كارئ كه با اهل عبا كردم

به جائ مردم نادان ، نمودم خلق گاو و خر
ميان خلق آنان را پئ خدمت رها كردم

مقرر داشتم خالئ ز منت ، رزق مردم را
نه شرطئ در نماز و روزه و ذكر و دعاكردم

نكردم پشت سر هم ، بندگان لخت و عور ايجاد
به مشتئ بندگان آبرومند اكتفا كردم

هر آنكس را كه مئ دانستم از اول بود فاسد
نكردم خلق و عالم را ، برئ از هر جفا كردم

به جائ جنس موذئ آفريدم مردم دل پاك
قلوب مردمان را، مركز مهر و وفا كردم

نكردم خلق ، آمريكا و روس و انگلستان را
به موجودات عالم صلح و يكرنگئ عطا كردم

سرئ كو داشت بر سر فكر استثمار كوبيدم
دگر قانون استثمار را در زير پا كردم

رجال خائن ومزدور را ، در آتش افكندم
سپس خاكستر اجسادشان را بر هوا كردم

نه جمعئ را برون از حد بدادم ثروت و مكنت
نه جمعئ را به درد بئ نوايئ مبتلا كردم

نه يك بئ آبرويئ را ، هزاران گنج بخشيدم
نه بر يك آبرومندئ ، دوصد ظلم و جفا كردم



نكردم هيچ فردئ را ، قرين محنت و خوارئ
گرفتاران محنت را ، رها از تنگنا كردم

به جائ آنكه مردم را گذارم در غم و ذلت
گره از كارهائ مردم غم ديده وا كردم

بجائ آنكه بخشم خلق را امراض گوناگون
به الطاف خدايئ ، درد مردم را دوا كردم

جهانئ ساختم پر عدل و داد و خالئ از تبعيض
تمام بندگان خويش را، از خو د رضا كردم

نگويندم كه تا ريگئ به كفشت هست از اول
نكردم خلق شيطان را، عجب كارئ بجا كردم

چو مئ دانستم از اول كه در آخر چه خواهد شد
نشستم ، فكر كار انتها را، ابتدا كردم

نكردم اشتباهئ چون خدائ فعلئ عالم
خلاصه هر چه كردم خدمت و مهر و صفا كردم

زمن سر زد هزاران كار ديگر تا سحر ، ليكن
چو از خود بئ خبر بودم ندانستم چه ها كردم

Aug 23, 2003

حمله ويرسی عوامل ارتجاع(جمهوری اسلامی) به مخالفين محکوم است

اخيرا نظام جمهوری جنگ وجنايت اسلامی اقدام به فرستادن ايميلهای ويرس دار بنام افراد مخالف کرده ودر اين مسخره بازار از نام افراد مخالف استفاده کرده است واز جمله بنام من بابک رضوانی ايميل ويرسدار فرستاده(من خودم ديروز حدود 20 تا ايميل ناشناس داشتم)و من بابک رضوانی بدينوسيله اعلام ميکنم که تمامی ايميلهای دريافتی خودتان را چک ضد ويرس کنيد.

مرگ بر رژيم جمهوری ارتجاعی اسلامی
دورود بر شورای ملی مقاومت ايران،يگانه جانشين
دورود بر سازمان پر افتخار مجاهدين خلق ايران

بابک رضوانی23آگوست2003

جمهوری تروريستی اسلامی زير ضرب

هادی سلِمانپور سفير سابق جمهوری آخوندی در آرژانتين ودانشجوی فعلی در دانشگاه دورهام انگليس( ديپلمات تروريست=دانشجو تروريست) بوسيله پليس انگليس دستگير شد(با اميد به محاکمه کل نظام جمهوری اسلامی در دادگاه خلق قهرمان ايران).اتهام اين ديپلمات تروريست سابق شرکت مستقيم در انفجارسال1994 کنيسه يهوديان در بوئنوس آيرس آرژانتين ميباشد که منجر به کشته شدن بيش از هشتاد نفر شد(مجاهدين خلق ايران در همان سال گفتند با سند ومدرک که کار، کار رژيم آخوندی ميباشد).از ديگر متهمان که تعداد آنها در نزد دولت انگليس 8 نفر ميباشد(در نزد ملت ايران کل نظام جمهوری اسلامی ميباشد)يکی هم سر دژخيم علی فلاحيان(وزير سابق وزارت جنايت و آدم کشی اطلاعات) ميباشد وديگری هم محسن ربانی ميباشد با نام مستعار وابسته فرهنگی(استادش بايد آخوند بی عمامه عبدالکريم سروش باشد).
مزدوری بنام شاهرخ ميراسکندری بهمراه دو نفر ديگر وکلالت اين جانی قاتل(هادی سليمانپور) را بعهده گرفته که يعنی وکالت کل نظام تروريستی وجوابی نداده وقتيکه پرسيده شده از طرف خبرنگاران، که آيا او(مير اسکندری)از طرف دولت جمهوری اسلامی استخدام(مامور)شده يا نه.
جمهوری اسلامی هم به صحنه آمده واز زبان کارگزار ديگرش، ديپلمات تروريست، آخوند بی عمامه حميد رضا آصفی که اين کار انگيزه سياسی دارد(به اين ميگويند نابغه سياسی) وتحت تاثير اسرائيل انجام شده است(آنها حق خودشان را بگيرند وما خلق قهرمان ايران حق خودمان،حق هزاران هزار جاودانه فروغ) و مزدور آصفی حتی فراتر رفته بود وآرژانتين را تهديد کرده بود که اگر آنها( مقامات آرژانتينی) اشتباهشان را جبران نکنند،ايران( تروريستهای وزارت اطلاعات) وارد عمل خواهند شد(من ميگم خالی اومده).
جمهوری ملايان زير ضرب بين المللی قرار گرفته،سرکوب مردم ايران برای مدت 25 سال،سرکوب کارگران،فرهنگيان،زنان،دانش آموزان ودانشجويان،تجاوز وقتل خانم زهرا کاظمی،دخالت در امور عراقيان از طريق صدورارتجاع(ايران را دودستی بچسپ،عراق پيشکش)،دستگيری مزدور تروريست سليمانپور. سر افعی از سوراخ بيرون آمده با بزرگترين سنگ بکوبيد سرش را مخالفين واقعی جمهوری فاشيستی اسلامی.

جمهوری اسلامی سرنگون سرنگون
دورود برشورای ملی مقاومت،دمکراتيکترين جانشين
دورود بر مريم ومسعود رجوی


بابک رضوانی23آگوست2003
babakrezvani@hotmail.com

Aug 18, 2003

دفتر رسمی شورای ملی مقاومت ايران در واشنگتن بدستور مستقيم کالين پاول بسته شد

خبر خيلی ساده بود دفتر شورای ملی مقاومت ايران يگانه جانشين،مردميترين،مترقيترين،سازمانيافته ترين،مصممترين ونهايتا بهترين آنچه که داريم در تمامی طول تاريخ ايران زمين بدستور مستقيم کالين پاول و وزارت خارجه اش ودارايشان و دادگستريشان بسته اعلام شد که اينها تروريست هستند وکمک مالی نکنيد به اينها.
شورای ملی مقاومت و مجاهدين خلق ايران تروريست هستند از نظر دولت امريکا وجناح کالين پاولش.مشخصا اين بستن و برچسپ زدن از از طرف جناحی(رقابت جناحی در دولت آمريکا هم وجود دارد) در دولت امريکا که در محافل ايرانی(نوع مرغوب و مستقلش) تنها وتنها دلجويی از آخوند ميباشد ولاغير وبدنبال مذاکرات پشت و پيش پرده ای بوده است که از يک طرف بين وزارت خارجيان(آمريکا) و دولت عميقا تروريست جمهوری اسلامی(چندين دسته رنگارنگ در درون رژيم) جريان داشته.جمهوری تروريستی اسلامی گفته القاعده دارم در کشورم(از کجا و چگونه و چرا به ايران آمده ؟جواب بده مادر ائدولوژيک تمامی تروريستهای دنيا) و مجاهد خلق ميخواهم(هم اقتدار گرا ميخواهد وهم دار ودسته سيد خندان) ببينم اسير،شکنجه شده،درهم شکسته وسربردار(هيهات من الذ له، خمينی صد بار آزمايش کردی و خطا رفـتی) و اينکه کالين پاول قهرمان، اميد مستضعفان(جمهوری اسلامی) بده تا بدهم،محدود کن تا محدود کنم ،اخراج کن تا اخراج کنم و اينگونه است که دفاتر شورا ومجاهدين بايد بسته شود و در همين راستا بود که بريده مزدور وزارت اطلاعات، حرامی مهدی خوشحال مقايسه کرده مجاهدين و القاعده را(دستورآمده بود از پستو با ريش و پشم).


دورود برشورای ملی مقاومت ايران
دورود بر سازمان پر افتخار مجاهدين خلق ايران
سرنگون باد جمهوری اسلامی ايران

بابک رضوانی17 آگوست2003
babakrezvani@hotmail.com


Aug 15, 2003

فريب دهندگان يا فريب خوردگان؟ آقای بصير نصيبی برگرفته از سايت جنبش همبستگی

مقاله را اينجا بخوانيد

Aug 14, 2003

گسترش عمليات مسلحانه مردمی توسط جوانان برگرفته از سايت زاگرس



خبرگزاري مستقل زاگرس – ايناز 23 مرداد 1382 - 14 اوت 2003

عمليات مسلحانه مردمي در سراسر كشور در حال گسترش است. بنابر گزارشهاي رسيده دوشنبه شب تعدادي ازجوانان مسلح با شعار بميريد چماقدارها به سوي چندتن از اضاي اصلي باند حسين الله كرم حمله ور شدند و موفق به زخمي شدن ميثم الله كرم پسر وي شدند. او همراه با چند تن ديگر از اعضاي باند االه كرم در مقابل حسينيه رسالت از پايگاههاي چماقداران در تهران بودند كه مورد تهاجم قرار گرفتند. حسين الله كرم از رهبران چماقداران تهران مي باشد كه تاكنون در ضرب و شتم، قتل و دستگيري بسياري شركت داشته است.

در هفته هاي گذشته عمليات مسلحانه بر عليه مراكز و نيروهاي جمهوري اسلامي شدت يافته است. هفته گذشته نيز يك نفر از اعضاي تيپ حفاظت سپاه در مقابل مجلس شوراي سالامي با تفنگهاي دورزن مورد هدف قرار گرفت و كشته شد. هم چنين گزارشها از نبردهاي مسلحانه روزانه در سيستان و بلوچستان حكايت ميكند و نيروهاي دولتي برخي مناطق اين استان را ترك كرده اند.

در كردستان حزب دموكرات و حزب كومله به دليل مذاكرات چندي پيش خود با مقامات آمريكايي ظاهرا پذيراي شرايطي شده اند كه امكان انجام عمليات مسلحانه را براي آنها فراهم نمي كند. يك مبارز مستقل كرد با انتقاد از اين عملكرد احزاب فوق مي گويد : “ سازمانهاي مسلح كرد ايران يا از شرايط اجتماعي زياد جلو هستند يا بر عكس زياد عقبند. شرايط فعلي براي از سر گيري مبارزه مسلحانه در كردستان بسيار مستعد است و مي تواند منجر به وارد ساختن ضرباتي نسبتا آسان و در عين حال مهم شود، اما سازمانهاي مسلح كرد ما به گوشه اي خزيده و جز انتشاربيانيه و كارهاي روتيندر محل فعاليتي ندارند.“

وي ادامه مي دهد : ” وابستگي زياد به آمريكا و سياستهايش در منطقه اين سازمانها را قفل كرده است، آنها همچنين زير نفوذ جريان طالباني و بارزاني در كردستان عراق هستند.”

در همين حال گزارشها حاكيست كه به دليل بي ساماني كشور در حال حاضر بسياري از مرزهاي غربي و شرقي كشور محل عبور و مرور افرادي است كه قتدرند به راحتي از هر گونه كنترل دولت يگريخته و فعاليت كنند. يك ناظر مسائل ايران از اين پديده بعنوان نمود آغاز فروپاشي نظام نام برده و مي گويد : ‍“ يكي از علائم ز هم گسيختن ساختهاي درئني يك رژيم عدم كنترل مرزهاي كشور است و اين در مورد جمهوري اسلامي اتفاق افتاده است. امروز بسياري از مرزهاي كشور تحت قلمرو دئلت مركزي نيست و وجود عمليات مسلحانه در سراسر ايران و حتي د رپايتخت بيانگر آغاز پاره شدن توراختناق مي باشد. ”

www.zagros.info

برگرفته از سايتiranliberty.com

نون والقلم و سیاست نرخ روز
نوشته شده توسطMazdak در چهارشنبه، 22 مرداد، 1382
ارسال شده توسط: Mazdak




احمد اسماعیلی

آقای مسعود بهنود را من بواسطه سنم، زمانی حدود سی سال است که با نوشته هایش آشنا میباشم. صاحب قلمی پخته و شیوایی است. خیلی خوش مینویسد. اما قلم ایشان عاجز است از شخم زدن زمین متعفن ظلم فریبکاری و جنایت! قلم و تحلیلش سیاست نان به نرخ روز خوردن است و بس!

اگر من بیگانه با قلم و کاغذ با سینه ای پر از درد و فریاد ، خود را محق میبینم که بسته به توانم در مورد یکی از آخرین نگاشته های ایشان صفحه مانیتور را سیاه کنم ، موجبات اش را خود شان فراهم آورده اند.

ایشان نوشته ایی تحت عنوان: خون و خبر ما کجا بوديم در هنگامه جنون اعدام‌های٦٧ انتشار دادند که من به آن میپردازم

اصل مطلب ایشان تا آنجا که من فهمیدم ، اهمیت امر خبر رسانی است وگویا خبر را فقط قلم میرساند و بس.

و تو گویی سیاوش ز خونش نشست و نوشت و ندا هم چنین ز آتش گذشت و هزاران هزار بیشماران دیگر.

آقای بهنود نقل نوشته آقای فانی یزدی را می آورد که :

آقای فانی يزدی که تصويری داده بود از ماجرای روزهای پايانی جنگ که او و گروهی از جوانان در زندان مشهد دسته دسته در انتظار مرگ بودند. «تقريبا تمام بچه‌های مجاهدين که با ما در بند دو بودند به غير چند تائی اعدام شده بودند. باز ما شديم تنها، مرگ همه جا را گرفته بود دل همه غم داشت، آن روزها بيرون هم خيلی خبری از وقايع نبود. جنگ تمام شده بود و همه خوش حال از پايان جنگ. ما مانده بوديم و خانواده‌هايمان، نه سروش می‌نوشت و نه از مسعود بهنود خبری بود، خاتمی را نمی‌دانم که چه می‌کرد. حجاريان و عبدی و گنجی را کسی نمی‌داند کجا بودند. بعضی‌ها می‌گويند در ستاد‌های عمليات مرگ سخت مشغول کار اجرائی بودند، نمی‌دانم...»

اما من و بسیاری دیگر میدانند که در این زمان ، خاتمی و حجاريان و عبدی و گنجی چه میکردند. آنها همچون قبل جزیی از دستگاه جنایتکار و جنایت پرور آخوندی بودند و دست در کشتار مردم و مبارزین و مجاهدین داشتند. کمی جلوتر که میروی از این آینه ای که در جلوی چشمان آقای بهنود ظاهر میشود و احساس گناه بیخبری ووجدان خفته 25 ساله اش او را مجبور به صداقت و انتقاد از خود نمی آورد بلکه برای ماستمالی کردن به خط خطی کردن چهره همان پیشقراولان مبارزه برای آزادی که به خون خفته اند ورهروانشان که هنوز مصمم و پا برجا ایستاده اند در مسخ کردن رهبریشان اقدامات شناخته شده و تحلیلهای مبتذل می پردازد...




«حکايت آن روزها را به ياد می‌آورم که جنگ تمام شده بود و مردم، آری مردم مهربان و خوش به دل ايرانی، در خيابان بودند به شيرينی پراکندن و تقسيم شادمانی‌ها و بی‌خبر که عده‌ای در پشت ديوارها به پاکسازی نسلی مشغول بودند، و چون به قدرت نظر دارند در انديشه‌اند که بی‌جنگ هم بايد حکومت کرد و اين انديشه آنان را کشانده است به انداختن تيغ در ميان اسيران.

مردم را، مردمی که در خيابان به شادمانی پايان جنگ دلخوش بودند، حتی چو ما خبر نبود که مجاهدين به خطائی که با رفتن به عراق مرتکب شدند به باتلاقی در افتاده‌اند و فروغ جاودانشان مرصاد شده. ما که کنجکاوتر بوديم اين را در نهان از راديوهای دور صيد کرديم، مردم که آماده شنيدن خبر ناخوش در آن هنگامه خوش نبودند دو روز بعد در نماز جمعه تهران باخبر شدند که جنگ آن سه روزه با که بود.»

نمیدانم در مورد وسعت دید ایشان چه ضرب المثلی صادق باشد شاید مولوی و داستان کنیز و کدو.

ولی گفته عماد خراسانی هم :

تـــا بوده و هست این جماعت مرده پرست

آیا نوری میتاباند به کنج ظلمت بهنودها

همیشه برای رفتگان سینه میزنند ولی برای ماندگان همیشه دهان و قلمشان به تخطئه کردن و اتهامات عجیب و غریب ولی شیوا ، باز و روان است.

بخوانید.

« فردايش به تماشای فيلم‌هائی از اطراف کرمانشاه و سرپل زهاب پخش ديديم تن‌های سوخته و بی‌جان انبوهی که قربانی بی‌تدبيری رهبران خود و بی‌خبری خود شده بودند. اين تنها اسفمان بود در آن روزها و ديگر خبرمان نبود که در پشت آن ديوارها چه گذشته است، هر کس به روزگاری اين از کسی شنيد و به شنيدن خون گريست. .»

بی خبری خود و یا بی تدبیری رهبر مقاومت!

آقای مسعود بهنود آنانی را که بیخبر از خود مینامید ، درهنگامه بیخبری شما به اعتراف خودتان ، با چشم باز و آگاهانه قدم به راهی گذاشتند که درک آن از عهده شما کاسبکاران قلم بدست دنیای سیاست و دو رویی خارج است.
شما عمدا کشتارهای سال 60 و 61 را در بیخبری گذراندید شما زجه پیرمادران و پدران را درپشت در زندانهای و خیابانهای تهران و حتی در دورترین نقاط وطن در سوگ فرزندانشان در آنسالها عامدا نشنیدید و بیخبر ماندید و پیش از آن نیز از چگونگی زمینه های قبلی نسل کشی خمینی و همین اصلاح طلبان عزیز شما ،از کشتار سعید سلطانپورها و محمدرضا سعادتی ها و شکرالله پاکنژادها و هزاران تن از گمنامان و عاشقان آزادی بی خبر ماندید!

و براستی چه وجدان خفته ای داشته اید که در سیاهترین شکل ممکنه به داد و ستد با جلادن میهنمان میپرداخته اید ...
و حالا که دیگر اوضاع حاکمان جلاد نشان از سقوط محتومشان نشان دارد شما عاقبت از خواب خوش چهار فصل 25 ساله خود در کنار رود خروشان و خونین فرزندان مبارز ایران زمین ، آرام آرام برخاستید و با کشیدن خمیازه های مکرر از خواب خوش و رویا های استحاله رژیم خود که در حقیقت کابوس وحشتناک مردم ایران ایران بوده و هست سخن میگویید.

آنان آزادی را گرفتنی میدانند و شما گدایی کردن از دشمنان آزادی را روش همیشگی خود کرده اید!

وباز اعتراف شما که:

خونی که در آن روزگار ريختند پشت ديوارها اينک سياوش وار می‌جوشد، نو شده در رگ نسل امروز.

آقای بهنود شما خوب مینویسید ولی اصلا با مبارزه و پرنسیپهای انقلابی آشنایی ندارید. شما زیاد خوانده اید و بهتر از من میدانید که تیری که زخم کاری دشمن را بر پیکر سترگ ستار کاشت به سمت چپ و یا راست قهرمان اصابت کرده بودولی از درون ستارها بی خبرید و این به ظاهر بی خبری یک درد نا علاج شما و امثال شما میباشد و یک سنت کاسبکارانه است و البته که یک انتخاب از طرف شما میباشد.
شما حاضر به بها دادن نبوده و نیستید به همین دلیل هم نمیفهمید که بر این نسل پاکباز و فداکار چه گذشته است و آنهم وفاداری با عهد را از چه کسی دارد.

براستی چرا شما و هماندیشان تاجرمنشتان هیچگاه جدا از آن گفته های بی اساس و کلمات قلنبه و سلنبه در مورد مجاهدین و راه و روش مبارزاتی آنها، این زحمت را به شعور مبارکتان نداده اید و از خود نپرسیده اید که اصلا ضرورت وجودی اینها چیست و چه شرایطی خالق اینهاست ؟ستار چرا دست به تفنگ برد؟ حتما به این خاطر که برای اهل قلم خوراک تهیه کرده باشد.

چرا آن عینک تیره ای که راه پیشبرد مبارزه را از دید کیانوریها به شما نشان میدهد نمیتوانید کنار بگذارید؟

با این انتقادات تهی از هر مایه و شرف انسانی و تکراری و آزار دهنده روح انسانهای آزادیخواه که بله اینها ایده آلیست هستند و تئوری ندارند و یا کلمه پرولتر را بدرستی نمی توانند تلفظ بکنند ، تا کی میخواهید از تائید تنها راه مبارزه اصولی و نتیجه بخش که آن هم بعد از اینهمه سرکوب و کشتار که این رژیم با همکاری قلمی و قدمی شما و همفکرانتان انجام داده شانه خالی کنید؟
آقای بهنود چه بخواهید و چه نخواهید دیگر برای همه جوانان و مردم به پا خواسته چاره ایی بغیر از پیمودن راه رهایی و مبارزه مسلحانه ندارند! و شما هنوز با خمیازه های بسیار بسیار عمیقتان مینویسید که ما کجا بوديم در هنگامه جنون باید حداقل بیداری خود را نه به ادامه سیاست قبلی و لاپوشانی کردن اشتباهات اسفناک نشان دهید. لطفا کمی آب سرد برسر روی خود بریزید تابیدار شوید تا با اعتراف صادقانه به تاجرپیشگی خود برای کمی سهم در قدرت ثابت کنید که بیدار شده اید.
بدانید که مردم ما بعد از آزادی و رهایی از چنگال رژیم وحشی آخوندی شما و امثال شما را که با سیاست های و توانایی و قدرت قلمی شرکای جرم هر چه جنایت در تاریخ 25 ساله ماست میدانند اگر قبل از سرنگونی به چنین اعترافی نپردازید.

براستی چطور میتوانید خود را بعنوان یک روشنفکر و اهل قلم به کوچه علی چپ بزنید؟ شما به گدایی آزادی دستتان نزد آن جانیان دراز بود و آن نسل سربلند به میدانهای شکنجه تیر شتافت تا ایستادگی و عظمت یک خلق سرفراز را گواهی دهد.

ولی من اینرا بهتر از شما میدانم که در پشت دیوارها و در بیخبری خلق، پایفشاری بر اصول میرزا کوچک هاو ستارها و سر بدار سپردن و یا از خانه و کاشانه و خانواده و همه چیز گذشتن به عشق کلان تاریخ و میهن دل سپردن ، از قلم فرسایی بسیار بسیار سخت ترست و در گرمای جانکاه منطقه مرزی با کلاهخود و چند خشاب پر و چند نارنجک دستی و تفنگی در دست با کوله باری از امید برای آزادی خلق و میهن به مصاف دشمن رفتن دل شیر میخواهد و جان پیل.

اینرا بدانید که هر گونه توهین به رهبری مجاهدین ، همانا بی حرمتی به همان کسانی است که به گفته خودتان و به شهادت تاریخ، خونشان سیاوش وار می جوشد در رگ نسل امروز.

آن همیشه جاریان در رگ تاریخ ما ، دست پروردگان و تربیت شدگان همان رهبری اند که شما گستاخانه بی تدبیرشان مینامید.

و از شما باید پرسید تدبیر شما چه بوده که از مسیر کوتاهتر و صلح آمیز و بدون خونریزی به جایی نرسیدید و حال راهی را که 23 سال پیش باید پیش میگرفتید اکنون میخواهید آنهم فقط با قلم که به تنهایی کار ساز مشکل اصلی نیست جبران نمایید؟ و تن به غربت سپردید در کنار هزاران قربانی و فراری از جهنم مغولان عصر حاضرجای گرفته اید.

من دیر وقتی است که پی برده ام موسا به دین خود و عیسا به دین خود و میشود با عقاید گوناگون در کنار یکدیگر، زندگی صلح آمیزی داشت و این حق انتقاد را همچنان که برای خودم قائلم برای دیگران هم مورد احترام قرار میدهم. ولی تخطئه مقاومت و افترا های ملا پسند به رهبری پاکباز مجاهدین را که اپوزیسیون نماهای خارج از کشور هر از چند گاهی برای چشمک زدن به آدمخوران حاکم بر میهنم بکار میگیرند، غیر قابل بخشش میباشد چرا که باعث ادامه حاکمیت جنایتکاران حاکم است. سیاستی که ظاهرا میخواستید از آن جدا شوید. اما این یک روش سیاسی نیست بلکه بیماری میباشد...

براستی چه خالیست جای قلمهایی که در این صد سال گذشته چه شفاف چشم ارتجاع و استبداد و استعمار را در می آورد.

اين نوشته از سايت پناهجو گرفته شده www.panahjoo .com

به بهانه پيام آقای رضا پهلوی بمناسبت سالگرد انقلاب مشروطيت

آقای رضا پهلوی از كدام ايران و ايرانی سخن ميگويد؟

ميگويند در جهنم مارهائی هست كه برای نجات از آنها به افعی پناه ميبرند. بنظر ميرسد تحقق اين ضرب المثل آرزوی بازماندگان حكومت ساقط شده پهلوی است كه اميدوارند مردم از شدت جنايات وحشيانه و غير انسانی آخوندها و شرايط غير قابل باور سقوط اقتصادی و سطح زندگيشان، بياد نياورند كه سلسله پهلوی با آنها و با همان انقلاب مشروطه شان چه كرده بودند كه كار به حكومت اين روحانيون دين فروش دنيا طلب و طماع كشيد!

ايران پرورش



دوشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۲ – ۱۰ آگوست ۲۰۰۳

ميگويند در جهنم مارهائي هست كه براي نجات از آنها به افعي پناه ميبرند. بنظر ميرسد تحقق اين ضرب المثل آرزوي بازماندگان حكومت ساقط شده پهلوي است كه اميدوارند مردم از شدت جنايات وحشيانه و غير انساني آخوندها و شرايط غير قابل باور سقوط اقتصادي و سطح زندگيشان، بياد نياورند كه سلسله پهلوي با آنها و با همان انقلاب مشروطه شان چه كرده بودند كه كار به حكومت اين روحانيون دين فروش دنيا طلب و طماع كشيد!



اينكه بازمانده سلسله پهلوي بدون هيچ نوع تصفيه حساب با گذشته خاندانش كه جزو نابودكنندگان ثمرات همان انقلاب مشروطيت بودند، و بي آنكه جنايات و ديكتاتوري پليسي وحشيانه پدر و پدربزرگش و وابستگي آنها به قدرتهاي انگليس و آمريكا را به نقد كشيده و محكوم كند، به خود جرات ميدهد بمناسبت سالروز انقلاب مشروطه پيام فرستاده و خود را رهبر جنبش ضد استبدادي مردم ما نيز بداند، بي ترديد طنز تلخ تاريخ است.

آقاي پهلوي معترف است كه از اهداف پايه اي انقلاب مشروطيت كسب عدالت بوده است و ميافزايد كه: «...امروز هم نسل جوان و آزاد انديش ايراني در همان راهي گام برميدارد كه به كوتاه كردن دست ارتجاع از سياست كشور انجاميد.» يعني شاهزاده دوران پدر و پدر بزرگشان را دوراني ميداند كه دست ارتجاع از سياست كشور كوتاه بوده و طبعا از نظر ايشان ميشود استدلال كرد كه آن دوران، دوران آزادي و حكومت عدل و پيشرفت بوده است و مردم ايران همانطور كه سلطنت طلبان ميگويند لياقت درك اينهمه را نداشته اند. پس به روشني ميتوان دريافت كه در صورت بقدرت رسيدن، آقاي رضا پهلوي براي مردم ايران چه به ارمغان خواهد آورد.

اين شاهزاده كه سالهاي سال با پولهاي ربوده شده از مردم ايران به خوشگذراني و بازي ورق و سير و سياحت مشغول بوده و حتي با آن درياي امكانات همت تحصيل درست و حسابي هم نداشته و به گواهي بستگان خود او، همان ليسانس بي ارزش مكاتبه اي را هم به كمك اطرافيانش كه به جاي او امتحان كذائي را مينوشته اند گرفته است*، حال چند سالي است كه با تعويض مستاجران كاخ سفيد و به قدرت رسيدن خشن ترين جناح محافظه كاران، به اين امامزاده دخيل بسته و اميدوار است از اين آب گل آلود ماهي گرفته و به وصال سلطنتي كه در حسرتش مانده برسد.

من با خواندن مطالب ايشان هميشه اين سوال به ذهنم ميرسد كه از آقاي پهلوي بپرسم كه ايشان سنگ كدام ايران را به سينه ميزند؟ اخر او كه از ايران با آن وسعتش جز كاخ هاي شاهيش را نميشناسد. آخر شاهزاده كه هيچوقت ايران را نديده، يا در كاخهاي سلطنتي بوده و يا در ديار فرنگ. شك نيست كه ايران ما و ايران او يكي نيست. ايران ما ايراني است كه كردستانش در دوران شاه نيز چون شيخ جز محروميت و سركوب سهمي نداشته و در فقر و محروميت در زير مهميز چكمه و نعلين له شده است و در اكثر روستاهايش مردم از اوليه ترين امكانات زندگي چون آب و برق و دستشوئي و توالت و راه و ... محروم بوده و هستند.

ايران ما ايراني است كه درخوزستانش مردم برروي دريائي از ثروت يعني طلاي سياه، در فقر و بدبختي ميسوزند. البته اگر ايشان به آبادان سري هم زده باشند، بلاشك از محله « بريم » آن كه براي استعمار گران انگليسي به سبك اروپائي ساخته شده بازديد كرده اند و نه از فقر جگر سوز مردمانش.

يا ايران ما سيستان و بلوچستاني است كه از بركت سياستهاي « مدبرانه » پدر شاهزاده آب هيرمند را از دست داد و به صحرائي لم يزرع تبديل شد. همان منطقه اي كه وصف كوچه باغهايش را در شاهنامه ميخوانيم ولي در دوران پدر ايشان اكثر مردمش، اگر روزي ميتوانستند وعده غذاي مفصلي بخورند، غذايشان نان و كشك بود، امروز كه ديگر بدبختي اين خلق محروم را مرزي نيست.

آري ايران ما ايراني است كه روستاهاي بيشمارش با « انقلاب سفيد » بي مايه و پشتوانه محمد رضا شاه به خاك سياه نشستند و روستائيانش روانه حلبي آباد هاي اطراف تهران و شهرهاي بزرگ شدند. آخر ايشان كه هيچ يك از اين ها را نميشناسد. پس از كدام ايران ميگويد؟

آخر چگونه ميشود همه گذشته ها را نديده گرفت؟ و شاهزاده اي را كه نه كشورش را ميشناسد و نه مردم كشورش را، با پوزخندي نثار آنهمه رنج و خون، رهبر مبارزه براي آزادي خواند؟!

ايشان در سخنراني ها از استقلال و راي مردم سخن ميراند و چون به خلوت ميرود با آمريكا و اسرائيل عقد اخوت ديرين خاندان پهلوي را تجديد ميكند! اساسا ايشان در تمام زندگي در ناز و نعمتش با صاحبان اصلي اين مرز و بوم تماسي نداشته است. لابد منظور از ايراني ها همان اطرافيان خود او و خانواده پهلويست كه از بركت غارت سرمايه هاي مردم ايران 25 سال است در اروپا و آمريكا به خوش گذراني و زندگي هاي پر تجمل مشغولند. و جالب اينجاست كه ميبينيم كه اكثريت همانها هم بدلايلي كه در كتابها و موضعگيريهايشان آمده، شاهزاده را بدليل خوش گذراني و عيش و نوش و سفرهاي تفريحي و بازي ورق تا صبح و خوابيدن تا بعد از ظهر و بي عملي مطلق و...شايسته نيافته و حتي شاه اللهي ها ميخواستند برادر ايشان را صاحب تاج ناداشته اعلام كنند.



اما رندانه ترين بخش اين پيام همانا حمايت ايشان از روزنامه نگاران و اشك تمساحي است كه براي آنان ميريزد! ترديدي نيست كه هر حمايت صادقانه اي از نويسندگان و روزنامه نگاران ايران در برابر توحش اين حكومت قرون وسطائي ارزشمند است. اما به شرط آنكه حامي مزيور خود ميراث كش ميراثي خون آلوده نسبت به همين جماعت مظلوم نباشد. ايشان خيال ميكنند كه همگان از ياد برده اند كه در زمان سلطنت پهلوي ها تعداد روزنامه ها به تعداد انگشتان دست هم بزور ميرسيد و حال آنكه هم الان با وجود سركوب وحشيانه و بيرحمانه مطبوعات بدست آخوندها باز هم دهها برابر بيش از آن زمان روزنامه و مجله منتشر ميشود كه البته اين نيز محصول شرايط ويژه جامعه است نه تمايل مرتجعين حاكم. پدر ايشان حتي نشريات ادبي را هم تحمل نميكرد چه رسد به نشريات سياسي. و در كارنامه پهلوي ها خون روزنامه نگاراني چون ميرزاده عشقي و كريمپور شيرازي كه زنده زنده بدستور اشرف پهلوي، عمه و حامي شاهزاده، و در حضور خود وي و عليرضا عموي شاهزاده به آتش كشيده شد و سوخت نيز وجود دارد.

سخنان مدافعين شاهزاده و يا بازي خوردگان وي را همگان ميشناسيم، كه بله اين شاهزاده «جوان جوانبخت» در آن ديكتاتوري ها نقشي نداشته است. كه او بيشتر عمرش را در خارج گذرانده و «دموكرات » است و... اما من معتقدم كه تا زماني كه هر فرد يا جريان سياسي به نقد گذشته خويش نپرداخته، ادامه دهنده آن خط و خطوط خواهد بود. بخصوص كسي كه مشروعيت خويش را از مشروعيت ناداشته همان گذشتگان سلسله خود ميخواهد بگيرد. پس ناگزير بايد گفت كه با عدم مرزبندي شاهزاده با عملكرد دوران حكومت پهلوي، ارثيه او را تنها خروارها دلار دريافتي تشكيل نميدهد و او بار تمامي عملكرد پدرانش را هم بر دوش خود دارد و لذا اينگونه ژست هاي آزاديخواهانه وي خريداري ندارد. حتي دولتهاي استعماري هم ايشان را چون مترسكي بكار ميگيرند و نه تحت عنوان جدي آلترناتيو.



آنچه در اين ميان بروشني به چشم ميزند حساب كلاني است كه آقاي پهلوي برروي كم حافظه گي تاريخي ملت ها باز كرده است. ايشان در اين تصورند كه همه فراموش كرده اند كه مواد مخدر در مناطقي چون سيستان و بلوچستان و يا آذربايجان و خراسان، با كاميونهائي كه ژاندارمري آنها را اسكورت ميكرد عبور داده ميشد زيرا آن ها به همان عمه اشرف ايشان تعلق داشت! وهيچ قاضي هم جرات و توان توقيف و ضبط آن كاروانها را نداشت.

لابد اينها هم از الزامات همان « تمدن بزرگ » پدرآقاي رضا پهلوي بود كه به گفته ايشان دروازه اش را زود بروي مردم ايران كه لايق آن نبودند گشوده بود!

آقاي رضا پهلوي آنچنان سخن ميگويد كه جوانتر ها در توهم آن گرفتار شوند كه مردم در دوران پهلوي ها از بركت سلطنت (و نه پولهاي كلان ناشي از افزايش بهاي نفت در آن دوران كه فقط ريزه هاي آن خوان گسترده به مردم ايران ميرسيد)، در نعمات غوطه ور بوده اند. كه هيچ درد آينده اي نبوده، كه آزادي چون آفتاب تابان ايران در خانه ها لنگر انداخته بوده، كه در سراسر كشور ترك و فارس، بلوچ و كرد و عرب خوزستاني يكسان از مواهب مملكت بهره ميبرده اند. كه كسي بغضي فرو خورده اي در گلو نداشته است. هر منتقدي آزادانه انتقادش را ميكرده و ترسي از دار و درفش نداشته است، (كه در اين ارتباط جامعه فعلي ايران بسا آزادتر از دوران پهلوي هاست و مردم در كوچه و بازار يا در همان روزنامه ها به تمام حكام و سيستم حكومتي آخوندها انتقاد ميكنند)، و ثروت مملكت بدون چپاول آن بدست حكومتگران، در جهت منافع ملي مردم استفاده ميشده است. پس ناچار بايد سوال كرد كه چه كساني طومار خاندان شما را در هم فرو پيچيدند و چرا؟ خوشي زير دل مردم را زده بود؟ يا ‌لابد «از آنسوي مرزها» ميآمدند! همان بهانه هميشگي خودكامگان. ايشان به عمد فراموش ميكنند كه آخر پدرايشان هم خود اعتراف كرد كه صداي انقلاب مردم را شنيده بوده است. هر چند مثل همه ديكتاتورها و بر اثر سير قانونمند تاريخ بسيار دير.

اما واقعيت هاي جامعه ديگر بود و نتيجه اش همان شد كه در بهمن 57 مردم ايران براي يكبار ديگر چون دريائي خروشان به حركت در آمده و اين بار كل بساط سلطنت را كه نه با زمانه سازگار بود (زيرا كه سلطنت، سيستمي غير انتخابي و عقب افتاده براي اين دوران بود و هست) و نه سيستمي مردمي و در جهت منافع مردم بود، براي هميشه برچيدند.

ولي درد و بدبختي از آنجا رسيد كه محمد رضا شاه زهرش را به مردم ايران در طول همان سالهاي حكومت غصبي اش ريخته بود. ميگويم حكومت غصبي زيرا پس از كودتاي 28 مرداد سيا و بازگشت به حكومت به كمك بيگانگان، هيچ نوع مشروعيتي براي حكومت او وجود نداشت. و وي با بستن دهانها و شكستن قلمها و ايجاد رعب و وحشت بوسيله ساواك و ايجاد احزاب فرمايشي و نهايتا حزب رستاخيزش، امكان نضج گيري و بقاي هيچ نهاد دموكراتيكي را در جامعه باقي نگذاشته بود و نتيجه هماني شد كه ميبينيم.

اگر واقعيت را بخواهيد «وليعهد» راستين سيستم سلطنت پهلوي همان خميني بود كه جانشينش شد.

در بحث با سلطنت طلبان هر وقت به دزديها و زورگوئي ها و خفقان زمان پهلوي ها اشاره ميكنيم پاسخ ميدهند مگر آخوندها دزد نيستند يا مگر اينها كم زور ميگويند؟ اينها كه بيشتر از شاه دزدند يا بيشتر از شاه زندان كرده و آدم كشته اند!! گوئي كه بر جبين ما نوشته شده كه بايد هميشه غارت شويم، بايد هميشه زندان و شكنجه و اعدام و عدم امنيت جزئي از زندگيمان باشد كه پاسخ ميدهند كه آخوندها كه بيش از ما شما را ميچاپند، آنها كه بيش از ما زندگي شما را با خون و شكنجه آغشته اند، پس به ما رضايت دهيد!

حال آنكه ملتي كه در كمتر از 80 سال سه بار براي دستيابي به آزادي جهش و انقلاب كرده است، لايق حكومتي مردمي در مفهوم واقعي آنست.چنين تلاشي را در تاريخ كدام ملتي سراغ داريم؟



بررسي مواضع شاهزاده و بخصوص شعارهائي از قبيل گذشته ها گذشته و گريز از نقد دوران حكومت پهلوي ها، جاي هيچ ترديدي را باقي نميگذارد كه آقاي رضا پهلوي نيز هواي براه اندازي همان بساط چپاول و سركوب سابق را دارد تا انتقام « شورش » مردم از نظر خود و در واقع انقلاب عظيم مردم در سال 57 را بسا كينه توزانه تر از انتقامي كه پدرش، محمد رضا شاه، از حمايت مردم از مصدق گرفت بگيرد. مواضع ايشان آنقدر گوياست كه اين گفته بهيچوجه قصاص قبل از جنايت نيست. بايد صريحا گفت نه، آن سبو بشكست و آن پيمانه ريخت.



حتي اگر بگوئيم فرض محال كه محال نيست و بپذيريم كه آقاي رضا پهلوي با خلوص كامل قصد برقراري سلطنت مشروطه را دارد و ميخواهد شاه باشد و سلطنت كند نه حكومت. باز جاي اين سوال باقي خواهد ماند كه ملت ايران به چه دليل بايد خرج آن دستگاه عريض و طويل و آنهمه بريز و بپاش بساط سلطنت و كاخها و سفر و حضرهاي ايشان و اطرافيانشان را بپردازد؟ شاهزاده ميگويد ميخواهد «سمبل وحدت» ملت ايران باشد؟ مگر كشورها و ملتهائي كه شاه ندارند و به سيستم جمهوري اداره ميشوند وحدت ندارند؟ براي ملت ما چه تفاوتي در داشتن خودكامه غيرانتخابي از نوع تاجدار يا ولي فقيه هست؟ ‌آنچه ما بعد از اينهمه سال رنج و درد خواهانيم همانا حكومتي است كه هيچ مدير و صاحب قدرت غير انتخابي نداشته باشيم. اين اصلي غير قابل گذشت است.

اما آقاي پهلوي در فرض تبري جستن از نياكان خود، چون هر فرد ايراني ديگري حق دارد خواهان فعاليت سياسي در جهت آزادي مردم ايران شود. و باز در اينصورت نيز من بعنوان يك ايراني معتقدم براي عمل به اين خواسته ايشان بايد اول بپذيرد كه سياست هم يك علم است و آموختني. و كسي آنرا از يك پدر يا مادر سياستمدار، هر چند هم ورزيده (تازه در فرض اينكه ايشان چنين پدري ميداشتند) به ارث نميبرد. لذا بايد آنرا در تئوري و عمل آموخت و جلو رفت و نه اينكه مكتب نرفته ملا شد! و ايشان در مراحل اوليه اين كارآموزيست نه در انتهاي آن و در سطح رهبري توده هاي مردم. البته شاهزاده ظاهرا اميدوار است كه داراي آنچه به اصطلاح «شانس تازه كاران» مينامند باشد!

با اميد اينكه با يك انتخاب غلط ديگر اينهمه رنج و خون به هدر نرود.



19 مرداد سال 82 برابربا10 اگوست2003



* پس از سقوط نوشته احمدعلي مسعودانصاري



iranparvaresh@hotmail.com


Aug 7, 2003

KOMAKAM KONID TA SHAYAD MANHAM FEFAHMAM!
اهاي ايهالناس
شمارا به جان هركس كه دوست ميداريد قسمتان مي دهم كه به من عاجز كمك كنيد. چرا كه واقعا عاجزم از فهم اين كه اين اقاي مسعود خان بهنود و امثالهم ( احسان نراقي، سروش و ... گروه هاي يكروزطرفدار شاه بعد پيمان با اشرف پهلوي بر ضد شاه، روز بعد طرفدار خميني، روزي همصدا با سردار بزرگ سازندگي !!! و امروز روز عاشقان سينه چاك استاد خاتمي و فردا لابد ستايشگر بي چون وچراي بنده، البته اگر رئيس جمهور يا شاه بشوم !!! ) سرشتشان را از چه جنسي بافته اند كه به هيچ قيمتي از رو نمي روند و مرغشان همان يكپاي طرفداري از اقايشان مولا خاتمي را دارد. بنظر من يكروز استاد خاتمي ( ختم همة هنرپيشگان زيبا روي عالم!) بايد گوش يكي يكي اينهارا بگيرد و بگويد بس كنيد اين اراجيف را. من از اينهمه زبان بازي و دروغ خسته شدم! ( شايد هم هيچوقت نگويد و خوشش هم بيايد از اين حرفها!)، بنده از قبل از رياستم بر جمهوري تا كنون، چاكر و ارادتمند هميشگي امام بوده و هستم وبه هيچ قيمتي يك ميليمتر هم از خط امام خارج نمي شوم. اقا مسعود بهنود! دست از سر من تا خيلي كچل نشده بردار، بقول كردها ولمان كن كركم، همه مي دانند من كيم. من كه علنا دارم مي گويم مردم به من راي ندادند. به چشم اندازي كه امام از اسلام و انقلاب اسلامي پيش از انقلاب ارايه داد و به توضيح المسايل ايشان راي دادند ( اين را كه ديگر نمي توانيد زيرش بزنيد همين ديروز14 مرداد در مجلس گفتم و از همة خبرگزاري ها هم پخش شد!! ) اينقدر ا شمان شور شده است كه حتي عباس اقاي كيا رستمي كه اينهمه براي برافراشتن كيان اسلام و ابروي ما در خارج، زحمت كشيده پس از شش سال؟ رايش را پس گرفت ( حالا چرا؟ منكه جز خوبي با او كاري نكرده ام!!!!)، اما شما هنوز هم داريد با اين چاپلوسي ها و چاخان بازيهايتان خرابم مي كنيد. من كجا شبيه نلسون ماندلا هستم؟ من به اين خوش تيپي !! من البته نژاد پرست نيستم وهمانگونه كه ميدانيد طرفدار گفتگو بين ملت ها هستم ( ملت هاي ديگر در كشورهاي غربي و نا مسلمان و انهم بين خودشان !) ولي چرا به من توهين مي كنيد، من سرخ و سفيدم و ان اقا سياه. اما شما و مثل شما مرا بياد ان بچه پرروهايي مي اندازيد كه عباي اخوندي را ميگيرند و از او سكه اي يا اصولا كمكي ميخواهند و تا طرف دوسه تا فحش و بد و بيراه بهشان نگفته و بزورعبايش را از دست طرف در نياورده، ول كن نيستند. اخر چندبار بايد بگويم راه امام خميني زنده است؟ چندبار بگويم در جمهوري اسلامي دفاع از قانون به معني دفاع از ولايت فقيه است؟ چندبار تكرار كنم كه من زير نظر رهبري كار مي كنم و ايشان نيز محور اين نظام است؟ واله زبانم مو در اورد از بس كه گفتم رهبر را بنده بعنوان محور نظام و جامعه قبول دارم و ميگويم كه ايشان فراتر از تمايلات فرديست، اين را هم كه حتما شنيده ايد ؟؟ خسته شدم از گفتن اين كه در ايران، فقط كساني حق فعاليت و حيات سياسي دارند كه به اسلام و رهبري اعتقاد داشته باشند... ولم كنيد اقا پسر گل !!! جز شما همگان زندگي نامه بنده را خوانده اند وميدانند كه من روباز بازي مي كنم. اما نكند كه شما و دوستان همفكرتان قصد داريد بين من و رهبرعزيزم اختلاف بيندازيد، رهبري كه من اينقدر برايش ارزش و احترام قائلم واگر لب تر كند خودم را در پايش قرباني خواهم كرد. حالا شما چرا بجاي اينكه از من تعريف كنيد، مستقيما از رهبر تعريف و تمجيد نمي كنيد و چه برنامه اي و چه خوابي براي من ديده ايد انرا هم خدا مي داند و احتمالا سرداررشيد سازندگي و شوراي نگهبان و مصلحت و فراموسيونرها !، نكنيد اقاي مسعود خان بهنود، نكنيد! اين كارها عاقبت ندارد و اگر فكرمي كنيد كه با اين تعريفها و تمجيدها سرم را شيره ميماليد كور خوانده ايد، بدانيد و اگاه باشيد كه كاركنان، شكنجه گران و روساي فداكار زندانها، و بخصوص مديريتهاي وزارت اطلاعات كه از سرمايه هاي كشور هستند (همانگونه كه اذعان داريد اصولا سازمان امنيت پايه نظام اسلامي است !)، اين عناصر فداكار با شما انكاري را خواهند كرد كه با ...
نگوئيد من در جريان امور نيستم، اين توهين به شعور من است. نگوئيد كه من ناتوانم، خودتان ناتوانيد از درك مسائل، كر و كور كه نيستم. من براي رسيدن به اين مقام چه زحمتها كشيده ام، چه خون دلهايي خورده ام و چفدر راه امام را ذرع كرده ام بماند، بنابراين بهر قيمتي هم كه شده حتي به بهاي از دست دادن تماميت عرضي و طولي كشور و ريختن خون تك تك احاد مردم، راه امام را رها نخواهم كرد، (اخ اگر بدانيد كه چه راه خوبي است !!! و چقدر بما در اين راه خوش ميگذرد و چه و چه و چه !!!)، نه، رها نخواهم كرد، نه من ونه ساير اقايان، و تا انجائيكه خلق و خوي ايات عظام را مي شناسم، ( چون بهر حال از كودكي در زير دست و پاي اقايان بزرگ شده ام !) اما اهل نارنجك بستن به خودمان هم نيستيم !!! ... پس لطفا بعدا هم نگوئيدكه رهبر عراق غيرت دارد و ....
هر چه مي كنم چرا با اينهمه اظهارات واضحي كه استاد خاتمي در باره چاكريش نسبت به خميني و خامنه اي مي كند، باز هم اين مسعودخان بهنود و استاد اعظم احسان نراقي و ديگران، دست از سر اين سيد اولاد پيغمبر بر نميدارند و هي مي گويند ايشان دموكرات ترين مرد خاورميانه و شايد جهان است ( لابد او را با ژنرال موبوتو مقايسه ميكنند!) باز، دوزاريم نمي افتد. كمكم كنيد، لطفا به من عاجز كمك كنيد تا كمي از اين قوانين و بازهاي از دور خارج شده سياسي اين اقايان، سر در بياورم.
با تشكر مهرداد بهيار