خروش ملّت ایران
ایران،اشرف،آزادی.استقلال،آزادی، جمهوری ایرانی.مرگ بر اصل ولایت فقیه .لعنت بر خمینی، مرگ بر خامنه ای.تنها ره رهایی جنگ مسلحانه.مبارک ،بن علی، دیکتاتور بعدی سید علی .نه غزه،نه لبنان،جانم فدای ایران. خامنهاى قاتله،کل نظام باطله .نه احمدی، نه موسوی،نه کروبی، لعنت بر خامنه ای. مي جنگيم ، مي ميريم ، ايرانو پس ميگيريم .اوباما! یا با اونا، یا با ما.مرگ بر حزب الله.مرگ بر حماس.مرگ بر دولت سوریه.مرگ بر چین
Sep 30, 2003
Sep 29, 2003
اين مرگی تراژديک نيست تا زيبا باشد-شهريار دادور
راستی این حکم که : « پیری فراموشی می آورد » و نه تنها فراموشی که آدم از لحاظ اندیشگی و خلاقیت اگر نه به بن بست، اما به گونه ای محسوس و غم بار محافظه کار می شود تا چه حد صادق است؟
آیا این حکم نیز که: « روشنفکر و اندیشه ورز جهانی سومی » به تبع جوانی و از روی احساس و عاطفه ای سطحی نگرانه، فقط تا سنین چهل تاچهل و پنج سالگی قدرت خلاقیت و نو آوری دارد و بعد از این حد به بن بست می رسد و خود را تکرار می کند نیز حکمی ست صادق؟
راستی دو عامل پیری و جوانی بر شمرده در پرسش بالا به نوعی دو روی یک سکه نیستند تا تبعات تکمیلی آنرا در نوع و نگاه روشنفکرانی از این دست که سر خورده و مأیوس و درمانده در کنکاش دائمی « بودن و ماندن » و نه « هستن » و « شدن » هستند – بر این باور برساند که دوران شان سپری شده است و باید خود را در برابر خود به قضاوت بر آیند که بازنشستگی و کناره جویی بسی ارج مندتر و شایسته تر است تا به رسوائی و افتضاح اخته گی و نا کارآیی خلاقیت کشیده شوند؟
راستی آیا این که روزگاری و در محدوده ی زمانی تنگ که دست یابی به جهانی فراخ تر و گسترده تر میسر نبوده است، این مشروعیت و اجازه را به کسی می دهد تا ارج و قرب اش بوده است، همچنان تکرار کند و ذره ای احساس مسئولیت در برابر آن چه که در پیش روی « او » ست – آن آموخته ها را حجت بداند و بخواهد تا همچنان خود را هم فلسفه دان بخواند و هم نان از قَبَل اعتبار دیروزین بر سفره ی نام به دندان بر کشد؟
آنکه جهان را به نقد می کشد و بر مناسبات نا انسانی این جهان می تازد و در گستره ی افق نگاه اش جهانی را به ترسیم می کشد که وا لایی و زیبایی و برومندی انسان بر والایی و زیبایی و برومندی هر « خدایی » ارج مندتر است، رندانه گی خیام و پرخاش گری حافظ و شور مندی هو لر رلین را در هم می آمیزد تا از عناصر اندیشه و احساس و درایت و خردمندی آمیزه یی بسازد که « قدرت » و هر نوع « قدرتی » را به چالش بکشد و گر نه ادای بالماسکه ای نقد بر این جهان با تظاهر زورکی و ساختگی « رندانگی » و بی خیالی و خوش باشی تصنعی – آن گونه ی کمیک و سرگرم کننده یی ست که « هستنده » ای هست بی آنکه در – هستن باشد.
و آیا به راستی سر نوشتی غم انگیز تر از این وجود دارد که شاعری، فلسفه دانی و اندیشه ورزی ناهشیارانه و ملنگ نه بر ذهن و زبان که بر رفتار و کردارش نیز کنترل از دست بدهد و در فضایی غم بار دوران کهولت اش به بازیچه ی دستانی گرفتار آید که روزگاری، گیرم نه از سر نقد بنیادینی بر آن، که از سر احساس و عاطفه ای انسانی فقط، با آن به نبرد بر خاسته بود؟
راستی می توان هم ارج مندی از روز گاری سپری شده را بر دوش کشید و هم خواری وخفت محافظه – کاری و پذیرش تلویحی این مناسبات غیر انسانی روزگار امروزین را توجیه گر بود؟
این « خواست » بی گمان گونه ای باور بر مرگ خویش است.
اما این مرگی تراژیک نیست تا زیبا باشد.
مرگ سویه ی کمیک « درونی ست » که به ابتذال رو نموده است.
شهریار دادور
استکهلم
سپتامبر 2003
اهميت دوبيتي تام اند جري
------------------------------
آقاي مرتضي نگاهي روزنامه نگار در وبلاگ خودش که در سايت پرخواهان «گويا» هم رله شده، اظهار لطفي به من کرده است:
«.... اما همان خطه انگلستان يك قلم زن ديگري هم زندگي مي كند. يك نويسنده و شاعر طنز پرداز. همه ما او را مي شناسيم. هادي خرسندي را مي گويم. هادي البته طنزش محشر است. اما گاه زيادي نيشتر مي زند آن هم به زنداني نه به زندانبان. امروز طنزش را خواندم كه ماجراي آغاجري را كه دوباره دانشجويان را ميدان آورد و جنبشي بزرگي شكل گرفت آخر سر حتي رهبر جمهوري اسلامي را به دخالت مجبور كرد و ايشان حكم كرد كه در حكم اعدام آغاجري تجديد نظر شود، از همان لون ماجراهاي كارتون تام و جري دانسته و آخر سر هم به دانشجويان پرشور دانشگاه ايران و خارج از ايران و نيز به ما ها كه نامه، سرگشاده اي را امضا كرده ايم در مخالفت با زنداني شدن آغاجري به اتهام ابراز عقيده اش و نيز لابد به تمام نهاد هاي حقوق بشري و احزاب سبز و سوسياليست و دولت هاي دموكراتيك غربي و آمريكا و .... كه فريب بازي هاي تام و جري را نخوريم:
ماجراي رهبر و آقاجري
هست مثل کارتون تام اند جري
بچه جان سرگرم اين بازي نشو
با همين تام اند جري راضي نشو»
پايان جمله و عبارت و پاراگراف و فرمايشات آقاي نگاهي.
با آقاي نگاهي من سلام عليک و رفت و آمد و دوستي و خوش و بش مختصري داشته ام و آشنائي اندک من با جنبه هاي گوناگون زندگي اش _ که بي شباهت به تام و جري نيست! _ باعث ميشود که از شخصيت جالب او خوشم بيايد اما خدا شاهد است اگر من به او سفارش کرده باشم که اينطور دوبيت ناقابل مرا تحويل بگيرد و برايش تبليغ کند و ابعاد جهاني به آن بدهد و « نهاد هاي حقوق بشري» و « احزاب سبز » و « سوسياليست» را مخاطب آن بداند و اعلام کند که من با همين دوبيت بي اهميت خواسته ام « دولت هاي دموکراتيک غربي » را از يک طرف و « آمريکا » را از طرف ديگر مورد خطاب و عتاب قرار بدهم.
ايشان تازگي کجا اين « لون» را ديده و في المجلس بکار بسته نميدانم اما من از لون و کالر و رنگ کارتون تام اند جري حرف نزده بودم و اطلاع هم نداشتم که شخص ايشان هم نامه ي سرگشاده امضا کرده است. تازه اگر قرار پروپاگاند هم براي اين دوبيت ميگذاشتيم، مطمئناٌ من از ايشان خواهش ميکردم که شلوغ بازي در نياورد و خواننده را گيج نکند و خودش هم گيج نشود. اينهمه لشکر جمع کردن و پرونده ساختن براي يک دوبيتي، چه در تعريف و چه در تکذيبش، انصاف نيست. تجاوز به وقت خواننده، تجاوز به حق خواننده و اهانت به شعور اوست. که معمولاٌ بيش از مال نويسنده است.
من روي صحبتم در اين دوبيت با داشجويان « پرشور» نيست آقاي نگاهي عزِيز. وقتي ميگويم « بچه جان سرگرم اين بازي مشو ...» خطابم به قلمزناني است که پشت سر دانشجو ها راه مي افتند و شعار ياد ميگيرند و تازه وقتي دانشجو آن شعار را کهنه ميکند، اينها شروع ميکنند قلمفرسائي .... آخ من چرا از خاتمي حمايت کردم ... آخ من چرا دارم خاتمي را ساقط ميکنم!... آخ من چرا نامه سرگشاده امضا کردم؟!...... نويسنده اگر کارش را درست انجام بدهد لازم نيست نامه و طومار امضا کند. نويسنده اگر جنبَش دانشجوئي را به اندازه طفل مکتبي بفهمد، و با همين تام اند جري راضي نشود، روزگارمان به ازين خواهد بود، وگرنه من ازين ابيات دست انداختني زياد دارم!
وبلاگ هادی خرسندی
خلق نا توان
یک شبی از بهر خلق نــــــاتوان خون سر مـــیزد مرا از استخوان
ناگهان چـــــشمم فتاد بر شیشهء برق مــــــیزد در اتاق از گوشهء
بر گرفتم شیشه را انــــــــدر برم مســـــت کــــــردم من تمام پیکرم
شد فراموشم همه تنــــگنای دهر جمله تـــــلخی هـا نشانیدم به زهر
من ز مستی خویــش را دیدم خدا آن خـــــــــدا را مـن بگشتم نا خدا
جمله ادیانش بسوختم در جهـــیم هم زعـیسا ومحمدهم زداود وکلیم
من ز سر طرح جــــــــدید اندختم چون که خویشــتن را خدا پنداشتم
من غـــلامی را ز دنـــیا کنده می مردمان را شاد و خرم ساخته می
جمله دل ها را بشـستم من به مل کیـــــنه را برداشتم از قلـــــب کل
من بساختم جمله گی را هوشمند کردم آزاد هرچه صید بود درکمند
مردمــــان را من بکردم مایه دار هیچ کـــــس را هم نترساندم ز نار
جمله دنیا را بسا ختم گلـــــستان نام دوزخ را گـــــــماشتم بوستان
دیــــــن نـــو آیـــــین نو آوردمی سر خطش بود مردمی و مردمی
مستی می چون که میشد از بـرم ایــــــن خیالات دور میشد از سرم
در دم صبح این صدا آمد بـگوش راســت گویی تا که بتوانی خروش
سايت کافر
تهران با دو ميليون كشته و چهار ميليون زخمي
خبر زلزله 8 ريشتري در ژاپن با يك كشته شوك عجيبي بر من وارد كرد. شوك از جهت كه اگر اين حادثه در تهران رخ ميداد هم اينك چه وضعي را شاهد بوديم. چند سال پيش در عهد غلامحسين كرباسچي شهردار اسبق تهران كارشناساني از كشور ژاپن براي بر آورد ميزان خسارات ناشي از يك زلزله بزرگ و بسيار محتمل در تهران دعوت شدند. اين كارشناسان مدتي در تهران ماندند اما بر خلاف انتظار اخباري از براوردها و پيشنهادهاي آنان بشكل دقيق در مطبوعات منتشر نشد. اما در محافل غير رسمي صحبت بر سر اين بود كه طبق بر آورد اين كارشناسان در يك زلزله با قدرت 5/7 ريشتر در تهران كه بسيار قابل انتظار است در همان لحظات اوليه 900000 نفر كشته خواهند شد. اين تلفات در روزهاي بعد به نزديك 000/500/1 نفر خواهد رسيد. حال اگر به اين اين نظر كارشناسي و خبر زلزله 8 ريشتري ژاپن اين نكته را اضافه نماييم كه زلزله اي باقدرت 10 ريشتر منجر به تلاشي كره زمين خواهد شد و زلزله هايي باقدرت 9 ريشتر و بيشتر از آن بسيار غير محتمل است،به سادگي به اين نتيجه قطعي ميرسيم ژاپني ها در بهترين وضعيت ممكن و ايرانيها بخصوص تهرانيها در بدترين وضعيت ممكن قرار دارند.
براستي در كشور ما ايران چه خبر است شبانه روز حضرت مقام معظم رهبري و رياست جمهوري رياست مجمع تشخيص مصلحت رياست مجلس رييس قوه قضاييه در رسانه هاي اين كشور جولان مي دهند، تمامي بودجه اين كشور را به كمك نزديك سه ميليون كادر اجرايي حكومتي و دولتي به مصرف مي رسانند فرامين خدا را در اين مملكت پياده مي كنند، خود و اين سرزمين را مقدس مي خوانند، تا اين نتايجي را براي ملت ما به ارمغان بياورند كه كارشناسان ژاپني مي گويند؟
ايهالناس لختي بيانديشيد اگر اين زلزله در تهران اتفاق افتاده بود هم اينك بيش از دو ميليون كشته، نزديك به چهارميليون زخمي و شهري كاملا ويران در پيش روي داشتيم كه ويراني پايتخت فلك زده دقيقا به مفهوم از هم پاشيدگي كل كشور بود.
من نمي گويم حكومتگران ما خدايي نيستند بلكه مي گويم اگر اينان خداييند اين خدا به درد اداره امور ما مردم نمي خورد اينان همگي ابلهاني از قماش هم اند،خدايشان نيز مانند خودشان است، كه شهردارش در تهران بقول بهنود در پي ايجاد دسته هاي سينه زني است بجاي چاره انديشي براي اين ابر شهر مصيبت زده. شهرداري كه بيچاره حتي قادر نيست صورتش را اصلاح كند ميخواهد اجتماع و ساختار شهري كه اسلاف نابكارش آن را ويران كرده اند را اصلاح نمايد.
وضعيت بسيار وخيم است، آنچنان وخيم كه به هرچه ( تكرار مي كنم به هرچه ) در اين كشور نظري بيادازيد، يا آن را فرو پاشيده خواهيد يافت يا در حال فرو پاشي، از زمين تهران با چاههاي فاضلابش شروع كنيد، تا اتومبيلهاي فرسوده، هواي آلوده، شبه خانه هاي در حال فرو ريزي، تلفن، صنعت،معدن،كشاورزي، اقتصاد، ديپلماسي، دين، اخلاق، فرهنگ، خانواده، فرار مغزها، فرار سرمايه ها ديگر براي ما چه مانده است، آيا نشسته ايم تا در چاه بحران فرو غلتيم آنگاه بفكر چاره باشيم،
اين ابر دغلان چپ و راست آنچنان در پي غافل نمودن مردمند كه بجاي چاره انديشي براي جماعت عظيم بيكار و معتاد و ديگر ويرانيهاي گربيانگير مردم، بدنبال جذب و انتشار خبر كشته شدن مثلا دو سرباز آمريكايي در فلوجه عراقند و اين خبر را حرف به حرف تا اخبار بامداد روز بعد در تمام شبكه هاي خبري صوتي و تصوير تكرار مي نمايند. وحشتناكتر از همه اينها رذيلانه بدنبال ساخت بمب اتم هم هستند تا به كمك آن علم سلطان سليم و تيمور و هيتلر را در قرن بيست و يكم بر دارند.
ما چگونه بايد ثابت نماييم از مردم عراق براي خلاصي از دست اين ابلهان حكومتگر الهي مستحق تريم. سازمان ملل كه بدنبال ايجاد چالش براي آمريكا و انگليس براي جلوگيري از حمله نظامي يكجانبه آنها به عراق بود آيا هم اينك وقت چاره انديش اش براي ما ايرانيان فرا نرسيده؟ آيا مقرر است تا با بازيها و لاسهاي سياسي با حكومتگران ايران تمامي فرصتها را از دست بدهد تا در آخر آن بشود كه در ماجراي عراق شد. آيا آيت الله حسني امام جمعه اروميه رييس صندوق بين المللي پول شده كه خبر از رشد شش درصدي اقتصاد ايران ميدهد، اين آمار را رييس اين صندوق از كجا آورده و آيا ميداند اين آمار مضحك چه نقش ويران كننده اي در تثبيت وضعيت وخيم ايران دارد؟
راستي اين سازمان چه چيز كم دارد تا در يابد كشور ايران با بيش از هفتاد ميليون انسان در حال سقوط در چاه بحران است.
شما را به آنكه مي پرستيد، راهكاري بيانديشيد، نظر سازمانهاي تاثير گذاري مانند سازمان ملل را جلب نماييد و از آنها بخواهيد تا بگويند ما مردم ايران بايد چكار كنيم و چه مدرك يا مداركي با چند ميليون امضا به آنها بدهيم تا برايشان اثبات شود ما را حال سقوطيم و اين سقوط را در ايران فقط چند نفر كمتر از انگشتان يك دست رهبري مي نمايند، بدامان برسيد
اي جماعتي كه خود را اپوزسيون اين ابلهان حكومتگر ميدانيد آيا از شما در آن بلاد كه خانه گزيديد هيچ بر نمي آيد؟
آيا نمي توانيد فجايعي كه ما ملت بيچاره را تهديد ميكند بر شماريد، سايتي بسازيد ميليونها امضا از ما براي درخواست كمك از جوامع جهاني جمع نماييد. ما كه همه دنيايمان در دست اين خداييان سوخت اندكي ديرتر زير ميليونها تن آوار از باقيمانده مان فسيل براي نسلهاي بعد خواهند ساخت. از ما كه در اين ديار كاري ساخته نيست آيا شما هم مانند ماييد؟
آنگاه كه هر چيز فرو بپاشد و شما بياييد، (تا حكومت كنيد) آيا نامي مناسبتر از (گند زي) ميتوان بر شما نهاد.
علي پژوهنده (از نگاه شما سايت گويا)ا
Sep 25, 2003
Sep 22, 2003
Sep 20, 2003
Sep 19, 2003
درگیری مردم با نیروهای انتظامی در مقابل ورزشگاه شیرودی و خیابانهای اطراف
روز سه شنبه، پس از پایان مسابقه تیم های پرسپولیس زنجان و آذربایجان تهران از سری مسابقات لیگ منطقه ای ایران، صدها تن از هواداران تیم پرسپولیس در مقابل ورزشگاه شیرودی تهران (امجدیه سابق) دست به تظاهرات خیابانی زدند. تظاهرکنندگان که تعداد آنان بیش از هزار نفر گزارش شده است، با مسدود کردن مسیر اتومبیلها که به راه بندان منجر گردید، با سر دادن شعارهای،« پرسپولیس مال مردم است، به رنگ خون ملت»،« غمخوار، غمخوار حیا کن، پرسپولیس را رها کن»، « یا حضرت عشق، سلطان علی پروین قرمزته»، «غمخوار برو گمشو،هو هو» به اقدامات اخیر علی اکبر غمخوار مدیر عامل انتصابی این باشگاه اعتراض نمودند. نیروهای انتظامی پس از آنکه با نمایندگان هواداران پرسپولیس جهت پایان دادن به مسدود شدن خیابانها به نتیجه نرسیدند، با باتوم به تظاهرکنندگان حمله کرده و تعدادی را نیز دستگیر نمودند. بر اساس گزارش دریافتی پنج تن از دستگیرشدگان ساعاتی بعد آزاد شده اند.
علی اکبر غمخوار(سرتیپ پاسدار، مسئول سابق آموزش رزمی مهارت های شخصی مبارزه با سلاح در سپاه پاسداران، مربی آموزش بادی گارد و جیت کان دو و مدیر عامل کنونی پرسپولیس تهران) حدود یک سال پیش از سوی مهرعلیزاده ریاست سازمان تربیت بدنی به عنوان مدیرعامل باشگاه پرسپولیس معرفی شده بود. وی ماه گذشته علی پروین سرمربی ، محمود خوردبین سرپرست و چند تن از بازیکنان نامدار این تیم را از باشگاه پرسپولیس برکنار کرده بود. مخالفان و اخراجیان این باشگاه بلافاصله به ثبت باشگاه آذربایجان (سرخپوشان پایتخت) اقدام نمودند که تنها سه هفته از تاسیس آن می گذرد. این اولین واکنش هواداران تیم پرسپولیس به سیاستهای سازمان تربیت بدنی ایران بود. حضور پانزده هزار تماشاگر در روز سه شنبه، آن هم از سری مسابقات دسته دوم غیرقابل پیش بینی بوده است. با توجه به تشدید اختلافات، و خیل عظیم هواداران این تیم در سراسر کشور، درگیری در روزها و هفته های آینده در ورزشگاهها بسیار محتمل به نظر می رسد. پیش از این سران نظام و بویژه وزارت اطلاعات سپاه اقدامات مشابهی را در سایر باشگاههای ورزشی و صاحب نام ایران انجام داده بود. د رپی تصویه هایی که طی دو سال گذشته از سوی دولت و وزارت اطلاعات سپاه انجام گرفته است، افراد زیر مسئولین سابق این باشگاههای ورزشی را برکنار و خود جای گزین آنها شده اند.
سردار سلیمانی (اطلاعات سپاه و مدیر عامل باشگاه نظامی فجر سپاسی شیراز)
سرتیپ پاسدار علی اکبر غمخوار (اطلاعات سپاه و مدیر عامل باشگاه پرسپولیس)
سردار مصطفی آجرلو (اطلاعات سپاه و مدیر عامل اجرایی باشگاه نظامی پاس تهران)
فرهاد یعقوبی (از سران ارتش و رئیس هیات مدیره باشگاه پاس)
سردار سپاه کریم ملاحی (مدیر عامل باشگاه ابومسلم مشهد)
بهزاد کتیرایی (وزارت اطلاعات و مدیر کل حراست سازمان تربیت بدنی)
محمد الیکایی (وزارت اطلاعات سپاه و مسئول حراست فدراسیون)
محمود مریخی (وزارت اطلاعات سپاه و مدیر عامل باشگاه نیروی زمینی تهران)
آقا محمدی (وزارت اطلاعات، قائم مقام و سیاست گذار برنامه های ورزشی صدا و سیما)
گزارش: عباس بختیاری – پاریس – دوازده سپتامبر دو هزار و سه
پيک ايران
Sep 16, 2003
Sep 15, 2003
Sep 12, 2003
رام کردن نافرمانی مدنی.سوسن آرام
پيرامون "استراتژی پر کردن زندان ها"ی آقای عمادالدين باقی
http://www.roshangari.com/
آقای عمادالدين باقی از جمله اصلاح طلبانی هستند که هنوزهم هوس گشودن بن بست اصلاح طلبی را به سر دارند وگاه گاه ميکوشند پرچم شرمسار اصلاح طلبی را بلند کنند، به همين جهت هم هر از چند گاهی سر و کارشان به دخمه های جمهوری اسلامی ميافتد. آخرين راهکارايشان در اين زمينه شاهکار است.
ايشان ميگويند: ? اصلاح طلبان اعلام كنند كه ما چون نميتوانيم در اين جامعه كار كنيم
و چون همه درها بسته است، به صورت داوطلبانه به سمت زندانها هجوم آورند و خواهان زندانى شدن گردند.?!
نظريه آن مرد بزرگ که آقای باقی " استراتژی پر کردن زندان هايش " را از او وام گرفته است، در اين توصيه گرفتار چند دستکاری شده است. به اين ترتيب:
اولا او نظر به پائين داشت و بر نيروی مقاومت ناپذير توده ميليونی تکيه ميکرد. آقای باقی نخبگان اصلاح طلب را تکيه گاه تاکتيک خود قرار داده اند.
دوم اينکه او مردم را به شجاعت مدنی دعوت ميکرد ، حتی اگر اين شجاعت مستلزم تحمل زندان ، شکنجه و مرگ باشد. آقای باقی اينجا حتی در برابرخود دستگاه سرکوب ، نه فقط نظام سرکوبگر،رام است. کار و بارش را ول ميکند و مثل بچه متمدن که از دعوا بيزار است با پای خودش راهی زندان ميشود. هر چه باشد در جمهوری اسلامی نه فقط آزادی بيان بلکه آزادی عقيده و انديشه هم ممنوع است.
سوم اينکه نگاه او در اين تاکتيک تماما معطوف به قدرت و نظام حاکم بود و مردم را به سرپيچی و براندازی آن دعوت ميکرد. آقای باقی اساسا نگاه معطوف به قدرت را عيب کار ميدانند و معتقدند در پيشبرد دمکراسی بايد خودمان را اصلاح کنيم. در بلند مدت ساختار حکومت خودش دموکراتيزه ميشود.
با اين دستکاری های کوچک آقای باقي،از تاکتيک درخشان نافرمانی مدنی يک کاريکاتور ساخته ونافرمانی مدنی را در چارچوب نظام جمهوری اسلامی رام ميکند. گاندی ميدانست که دستگاه سرکوب حاکم با همه جلال و جبروتش در برابر شجاعت مدنی توده های ميليونی عاجز است و در برابر سرپيچی آنها از کار خواهد افتاد و آنگاه سرنگونی اش آسان خواهد شد. اما آقای باقی که از سرنگونی و نگاه معطوف به قدرت بيزارند، انتظار دارند نظام حاکم در برابر کاريکاتور نافرمانی مدنی ايشان از زندانی کردن نخبگان اصلاح طلب خودداری کرده بی هيچ فشاری از پائين خودش مودبانه دمکرات شود. اين نوع زيرکي، آدم را به ياد آن مخترع هوشمند شکار موش می اندازد که بيزار از تله موش سنتی پيشنهاد ميکرد يک کاسه پنير اعلا يک گوشه بگذاريد و يک تيغ هم آن طرف . موشه پنير را ميخورد ، کيف ميکند، ميرود دم تيغ وسرش را تکان ميدهد و ميگويد عجب پنيری و ندانسته خودکشی ميکند!
مشکل آقای باقی و يارانش در برابر جناح به قول آنها اقتدار گرا اين است که تئوری وسياست جبارانه اينها بر منطق استوار است. در حاليکه اصلاح طلبان از دانش و تئوری هم مثل همه چيز ديگرکاريکاتور ساخته اند و به همين جهت نظرياتشان فاقد منطق است. اقتدار گرايان نظام را " مقدس " ميخوانند ، چون حکومت انحصاری خودشان است و بی مقدس شمردن آن نمی توان دليلی برای مصادره حق مردم تراشيد. آنها با حقوق و آزادی های فردی و جمعی مخالف اند چون اگر اين حقوق و آزاديها تامين شود نظام فرو می ريزد، پس آنها اساسا به نام حق عمومی حکومت نميکنند ، به نام حق الهی حکومت ميکنند که تقدس " نظام" و ادامه حاکميت آنها را تامين ميکند.
اما آقای باقی هم با درهم شکستن نظام وسرنگونی آن مخالفت ميکند، هم ادعا ميکند که ميخواهد حکومت به مردم منتقل شود و حقوق و آزادی های فردی و جمعی رعايت گردد. اين تناقض واقعی را چگونه بايد حل کرد؟ برای حل اين تناقض آقای باقی با يک معلق ايدئولوژيک همان جايی فرود می آيد که اقتدار گرايان از اول و رک و راست از آن جا شروع ميکنند- يعنی تقدس نظام . به اين ترتيب که روحانيون باگستاخی از همان اول ميگويند حکومت ما حکومت خداست و مقدس است و آزادی در آن حرام است و مردم غلط ميکنند که برای خودشان حق و حقوق قائلند، آقای باقی يک اصل ايدئو لوژيک پرداخته اند به اين مضمون که "درهم شکستن"،"سرنگونی "،"انقلاب"وهر چيزی که به معنای تلاش برای فروپاشی يک نظام باشد کفر است. حتی پوپر پيامبر مقدس همه انواع اصللاح طلبان، به انقلاب و تلاش برای برافکندن حکومت هايی که دموکراسی را سرنگون ميکنند تن در داد، اما آقای باقی و ساير اصلاح طلبان جمهوری اسلامی حاضرنيستند چنين کفری را مرتکب شوند. بنابر اين اصل ايدئو لوژيک که آقای باقی جلوی شما ميگذارند، در هم شکستن نظام ج-ا هم کفر محسوب ميشود، وبااين چشم بندی شمامجبور ميشويد با "تقدس نظام" يا بهتر بگوئيم همان"نظام مقدس"وحکومت انحصاری فقها کنار بيائيد! همان کاری که جناح حاکم صاف و پوست کنده از مردم ميخواهد.
معلوم است که با اين معجون متناقض راه پيدا کردن به دموکراسی به معجزه نياز دارد. انجا م اين معجزه را هم آقای باقی با وجدان راحت به گردن مردم ايران می اندازد. به اين ترتيب :
آقای باقی بعد از اينکه توصيه ميکند برای پيش برد دموکراسی نبايد نگاه معطوف به قدرت داشت، تاکيد ميکند در اين راه بايد ازخودمان شروع کنيم و واحدهای کوچک اجتماعی و خانواده را دموکراتيزه کنيم تا در بلند مدت بتوانيم به هدف کلان يعنی دموکراتيزه کردن ساختار حکومت دست پيدا کنيم. در بخش اجتماعی هم نميتوانيد به آقای باقی ايراد بگيريد که دست روی دست گذاشته اند، ايشان هم" اقدامات ايجابی" را پيشنهاد کرده اند ?مثل ايجاد نهادهای مدني، احزاب، تشکل های صنفي، شوراهاو مطبوعات- و هم "اقدامات سلبی" را که نمونه نافرمانی اش را بالاتر ديديم.
به اين ترتيب آقای باقی هم رعايت نظريه ليبرال را کرده اند و هم رعايت نظريه سوسيال را ، به پيروی از "استيل" اصلاح طلبی راهکار خود را با شهادت دورکهايم هم چاشنی زده اند تا پرستيژ روشنفکرانه محفوظ بماند.
مشکل "فقط"اين جاست که ايشان رعايت همه کس و همه چيز را کرده اند اما برخلاف شاملوی ما رعايت انسان را نکرده اند. چون اگر آقای باقی از اوج پرواز خيال خود فرود بيايند و در کنار انسان های دردمند جامعه ما بنشينند متوجه حقايقی ميشوند که به درداصلاح نظريه اصلاح طلبی ميخورد و انتظار معجزه از مردم را کنار ميگذارند ( البته اگر برای ديدن حقيقت ميلی وجود داشته باشد).
از خود ، فرد و خانواده شروع کنيم:
وقتی که راهکار جديد آقای باقی به وجدان های فردی نهيب ميزند که بيدار شو و "از خود شروع کن و نظام را دموکراتيزه کن"، اين حقيقت را ناديده ميگيرد که"فرد" به ويژه در جامعه مدرن بطور سهمگينی به جامعه وابسته است، و هم فرد و هم جامعه در کشور مابه طور فاجعه باری در چنگال نظام اسيرند.
حتی در ليبرال ترين کشورها آزادی فردی مبنای کنش اجتماعی نيست،برعکس کنش اجتماعی است که مهرخود را بر آزادی فرد ميزند . هم بايد ها و نبايد ها و هم امکانات جامعه حدودآزادی عمل فرد را تعيين ميکنند. شما مثلا در فرانسه نميتوانيد به بهانه اينکه در اين کشور آزادی های فردی محترم است ، کودک تان را به مدرسه نفرستيد و يابعد از مدرسه با يک ليوان عراق و يک پاکت سيگار از او پذيرايی کنيد. اين يک نمونه بايد و نبايد که در مورد آن هم قانون مدنی مصوب وجود دارد، هم قانون اخلاقی مکتوب نشده. در باره امکانات هم که مساله چون روز روشن است .هر چند سفر و تفريح در فرانسه جزء امور طبيعی است اما شما اگراز اهالی محله خارجی نشين و فقيرپاريس باشيد، زندگی تان به تامين مايحتاج روزانه ميگذرد و حداکثربرای خريد لباس بچه سری به مغازه تاتی ميزنيد که عوامل ج ? ا در يک شعبه آن بمب گذاشتند، چيزی که به آن فکر نميکنيد مثلا سفر به پيست های اسکی کشور همجوار است ، اما آقازاده های ملايان ايران و فرزندان اعليحضرت فقيد و دختران پرزيدنت بوش با اينکه ساکن فرانسه هم نيستند زيبايی های اين کشور را می شناسند و از آن کام دل می جويند.
با وجود اين، در اين دموکراسی سياسی حق عمومی به رسميت شناخته ميشود. به همين جهت مبنای بايد و نبايد ها ، چه آنها که توسط قوانين مکتوب و دولت تعيين ميشوندو چه آنها که در اخلاق جا افتاده اند حق مردم و برابری حقوق شهروندان است. و حتی در رابطه با امکانات هم برای اکثريت ،يک حداقلی با توجه به همين اصل تعيين شده است و سعی ميکنند يا حداقل ادعا ميکنند که سعی ميکنند اين حداقل را بالا و بالاتر ببرند.
احترام به حق عمومی و قوانين آزادی که به نحو پيچيده وظريفی انسان را هم آزاد و مختار و هم محدود و محتاط ميکندو نظام قاعده مندی به وجود مياورد که در چارچوب آن خلاقيت و استعداد فردی ميتواند دراشکال متنوع رشد کند . يک نفر مثل خوزه بووه روستايی استعداد آن را دارد که برود يکی از مدرن ترين جنبش های جهان را سازمان بدهد ، عده ای ديگر هم مثل آقازاده ها و شاهزاده های ايرانی و پرنس های عرب ميروند مزون های مد پاريس و ميل طبيعی زيبايی پرستی و ميل غير طبيعی افراط در لذت جويی شان را ارضاء ميکنند.
اين وضعيت حداقل بطور نسبی در دموکراسی سياسی حاکم است . امادر جامعه استبداد زده ما که چيزی به نام حق عمومی در آن به رسميت شناخته نميشود ودرست برعکس، اصل حاکم حتی بطور نظری نفی و انکار حق عمومی است و مبنای بايد و نبايد های آن را اراده و اميال آقای خامنه ای تعيين ميکند ، و امکانات هم تا آنجا که تيغ حاکم ميبرد توسط او و يارانش مصادره ميشود، کدام کارکرد اجتماعی حاکم است واين کارکرد چه تاثيری بر آزادي، اختيار و انتخاب فرد ميگذارد؟
نبايد اشتباه کرد و تصور نمودکه در اينجا فقط آزادی و اختيارفرد از بين ميرود. برعکس در خيلی از حوزه ها هر نوع محدوديت و احتياط و قاعده مندی تا حد توحش بدوی گل وگشاد ميشود.آن چه از بين ميرود نظام قاعده مند آزادی و بنيادهای اخلاقی ناشی از نظام آزادی است. به جز حق آقای خامنه ای و شرکاء که با ايجاد ترس و رعب تحميل ميشود همه چيز مجاز به شمار می آيد ، وبه دلايل روشن گاهی حتی به لحاظ اخلاقی . چرا که در چنين جامعه ای در مقابل انتخاب فرد يک اصل باقی ميماند: اصل تنازع بقا. در چارچوب اين اصل برای آنکسی که امکان و امکانات ندارد حق بقا و برای آنکه امکانات دارد حق بهره جويی مقدم بر هر چيز است. به همين جهت اين نوع ديکتاتوری ها وقتی دوام پيدا ميکنند بنيان های اخلاقی جامعه را فرو ميريزند و راه يافتن به " هدف کلان" را بيش از پيش دشوار ميکنند . استعداد ها هم در چنين جامعه ای از بين نميرود. بلکه درهر دو مورد تا سر حد خود ويرانگری و ويران سازی ديگران پيش ميرود.
برای شاهد گرفتن هم احتياج به آن نيست که به سراغ دورکهايم برويم. کافی است از زنی که برای تامين فرزندش به تن فروشی تن در ميدهد بپرسيد، از انبوه معلمانی بپرسيد که بين آنها و مدرسه و شاگرد ، کار شاقه ای برای تامين زندگی فاصله انداخته ، از جوانانی بپرسيد که برای زندگی طبيعی کردن و گفتن دوستت دارم بايد به يک جنگ چريکی تمام عيار دست بزنند. بايد نفس آدم از جای گرمی در آمده باشد که بتواند چشم بر مصائب شهروندان کشور ببندد و اندرزهای آقای باقی را در گوش آنها بخواند که برويد دموکراتيزه کردن حکومت را از خودتان و خانواده تان و دور برتان شروع کنيد.
به "اقدامات ايجابی اجتماعی" يعنی به تاسيس نهاد مدنی ، تشکل صنفی ، حزب و رسانه به شيوه ای که آقای باقی توصيه کرده اند بپردازيم:
حتی در يک دمکراسی سياسی که حقوق شهروندان محترم است فلسفه اصلی تشکيل اين نهادها دفاع از شهروندان در برابر قدرت است. به همين جهت جمهوری اسلامی ايران با تاسيس نهاد مستقل شهروندی مخالفت ميکند. ميماند اين سوال که آيا اين نهادها قرار است از استقلال خود دفاع کنند، که خواه ناخواه چالش با قدرت است، يا قرار است به خواست "قدرت "و "نظام" تن دردهندو از مدنی بودن چشم بپوشند و رژيمی شوند؟ بدون پاسخ به اين سوال صحبت از نهادهای مدنی کردن مثل آگهی تبليغاتی برای فروش کالای اصلاح طلبی است که آقای خاتمی دکانش را در اين کشور رواج دادند و حاصل آن همين مجلس شورای اسلامي، شوراهای شهر ، حزب مشارکت و امثال آن است. آيا اينها قرار است هدف کلان يعنی دموکراتيزه کردن ساختار حکومت را تامين کنند؟
کسی که بخواهد با مجلس شورای اسلامی يا حزب مشارکت به ?هدف کلان? يعنی دموکراسی دست يابد، آدم را ياد آن شکار چی پهلوانی می اندازد که روزی چند ساعت غيب ا ش ميزد و ادعا ميکرد به شکار تمساح ميرود. وقتی زاغ سياهش را چوب زدند ديدند مارمولک بيچاره ای را در گوشه ای گير انداخته و با چوب ميزند به سرش که پدر سوخته مگر هر روز به تو نميگويم برو پدرت را بياور! قصد استهزاء در کار نيست، ولی اگربتوان پيوند پدر و فرزندی بين مارمولک و تمساح پيدا کرد، ميتوان بين موسسات جمهوری در رژيم اسلامی و دموکراسی هم رابطه ای پيدا کردو اگرآن مارمولک بيچاره ميتوانست تمساح را به خدمت شکارچی بياورد، اين موسسات هم خواهند توانست برای مردم ايران دموکراسی را تاسيس کنند. يا شايد بايد چند عصر زمين شناسی برای تکامل ودگرديسی يکی به ديگری انتظار بکشيم.
بعضی ممکن است بگويند پس چه بايد کرد، آيا نه فرد نه جمع هيچ وظيفه ای ندارند جز اينکه همه يک دفعه به خيابان بريزند و بگويند سرنگون باد و نابود باد؟
نه ، اين کاری است که آقايان قايم مقامی و صور اسرافيل ميکنند و به اين دليل چنين ميکنند که با درد مردم کار ندارند.
البته که شهر وندان بايد از حقوق و آزادی های خود دفاع کنند، و دارند چنين ميکنند، نه برای اينکه به اين نتيجه رسيده اند که اول بايد ازخود شروع کنند تا حکومت دمکراتيزه شود، بلکه به اين دليل ساده که رژيم زندگی شان را مختل کرده و به فلاکت کشيده و آنها ناچار ند برای دفاع از زندگی شان در مقابل اين نظام نافرمان باشند.
مردم بايد عليرغم همه مشکلات نهاد بسازند ، نه آنطور که آقای باقی ميگويند برای دمکراتيزه کردن ساختار حکومت اسلامي، بلکه برای چالش در برابر اين نظام تا حقی را که اين نظام ميخورد از گلويش بيرون بکشند، تااطلاعاتی را که اين نظام سانسور ميکند، منتشر کنند، تا ارتباطاتی را که اين نظام قطع ميکند وصل کنند و الی آخر. و اين کارها را هم مردم دارند ميکنند.
به عبارت ديگر در موضع رهايی از اين نظام ويرانگر است که مردم توانا ميشوند، چه اين موضع برای يک خواست کوچک اتخاذ شده باشد چه برای يک خواست بزرگ؛ چه برای خواست صنفی باشد چه سياسي؛ چه فردی باشد چه جمعی چه " ايجابی" باشد چه "سلبی". وقتی که موضع ، نافرمانی ازاين نظام و براندازی آن باشد نه تن در دادن به آن ، حرف آن مرد بزرگ درست از آب در خواهد آمد و دستگاه سرکوب حاکم به زانو در خواهد آمد. وقتی که دريای اين نافرمانی های کوچک به هم بپيوندد آنوقت معجزه به وقوع خواهد پيوست. نه در جهت حل تناقضات آقای باقی و هم فکران ايشان ، بلکه در جهت در هم شکستن اين نظام و آزادی ايران.
Sep 10, 2003
حزب!کمونيست!کارگری! و کابوسش(بقدرت رسيدن مجاهدين خلق)
حزب کمونيست کارگری را همه ما ايرانيان سياسی خارج کشور کمابيش ميشناسيم حزبی بود که بانفوذ بدرون کوموله مسلح و پاشاندن آن(يادآور نفوذ حزب خائن توده در سازمانی به گستردگی فدايی) حيات سياسی خود را آغاز کرد(صلی علی محمد کارگران زحمتکشان دهقانان حزب شما تاسيس شد) و از همان ابتدا شروع کرد دون کيشوت وار حرکت کردن و به جنگ آسياب بادی رفـتن ورقيبی شد برای دايی جان ناپلئون(مرحوم پرويز فنی زاده) ايرج پزشکزاد و اين نمايندگان انحصاری طبقه کارگر هراز چندگاهی با يکی دست به يقه ميشوند وهيچ خدايی(با عرض معذرت از مارکس ولنين عزيز) را بنده نبودند ونيستند ونخواهند بود(قابل تعغير بودن انسان در مورد اين حضرات بشدت از سوی اينجانب رد ميشود ومرغ از بدو تولدش يکپا داشت). از ميکرب اينترنت خواندن( اين مدعيان آوردن دنيای بهتر خودشان برای مردم ايران گروه سما را حتی روی صفحه اينترنت تحمل نکردند) ديگران تا اندازه گيری کُلسترول خون بنده خدا هادی خرسندی تا کافر خواندن تمامی چپ سنتی ايران و دعوا با توفانيها وکوموله و موضع گيری سياسيشان! در جريان آمريکا و افغانستان که محشر بود(تصور کنيد کودکی به تماشای فيلم جان وين قهرمان و سرخپوستهای وحشی وآدمخور برود) وديگران وديگران(باور کنيد صد من کاغذ ميشود) ودر اين ميان ارادت(کينه)عجيبی به مجاهدين دارند و مجاهدين را رقيب جدی (ای نماينده خود خوانده طبقه کارگر، عرصه سيمرغ نه جولانگه توست ) خود ميداند(رفيق کارگر! کمونيست! در يک آينه تمام قد، يه نگاه به سايز خودت بکن ويه نگاه به سايز مجاهدين در صحنه سياسی ايران) وتا يادم نرفته از تلويزيون سلطنت طلبها(کارگران ايران در داخل ايران چشمتان روشن،کمونيست تيز! توليد شده در خارج کشور به بازار آمد که ميتواند از امکانات سرمايه داری در کشور سرمايه دارها بر عليه خود سرمايه داری استفاده کند) وتوده ايها ( همکاری تنگاتنگی دارند در دادن اطلاعيه ومقاله برای چاپ در تجارت نامه شهروند حسن زرهی توده ای)هم خوب بلدند استفاده کنند.
آقايان کمونيست خارج کشوری هراز چند گاهی اما مرتب به صحنه آمده و مصاحبه خود با خود ترتيب داده وهميشه هم اپوزسيون جمهوری جنگ وجنايت آخوندی را به سه دسته تقسيم کرده اند،يکی سلطنت طلب، ديگری مجاهدين وسوم خودشان. يعنی آقايان يا جنبش چپ ايران را نميبينند ويا فکر ميکنند که خودشان تنها نماينده کارگران ايران هستند(من چون چپ نيستم پس حرفی هم هم ندارم در رابطه با اين ادعا).
در مورد مجاهدين، چون من خود را هوادار مجاهدين ميدانم ميتوانم نظرات خود را عنوان کنم .البته وصد البته ،نظرات من ربطی به مجاهدين(نظر مجاهدين نيست) ندارد.
نوشتم که آقايان کينه عجيبی به مجاهدين دارند واز مرحوم منصور حکمت گرفته تا مغز متفکر وافتخارشان آقای علی جوادی وبالاخره ليدرشان آقای مدرسی همه وهمه در يک چيز متفق القولند وآنهم خطر! به قدرت رسيدن مجاهدين در ايران(بنازم بتو مجاهد که شدی کابوس خيليها از جمله مقام معظم رهبری علی گدا)
آقای مدرسی در مقام رهبری حزب کمونيست! وکارگری! مصاحبه ای دارد با يکی از نشريات خودشان(حال که کسی ما را تحويل نميگيرد و برای تره هات ما پشيزی قائل نيست پس خود با خود مصاحبه بايد کرد) و تکرار کرده وتکرار کرده وتکرارمکرارات کرده حرفهای بنيانگذار منصور حکمت و جناب پروفسور علی جوادی را که مجاهدين سکت مذهبی هستند،نيروی نامربوطی به ايران هستند،نيرويی مذهبی هستند در يک انقلاب ضد مذهبی(بطور يقين معتقدی که سر اين انقلاب ضد مذهبی در دست حزب کمونيست کارگری در خارج کشور ميباشد) و مجاهدين ميخواست خود را به تحولات آينده ايران تحميل کند(اين روه يا که سنگ پای قزوين) وقمار بازی هستند که باختند وحتی جناب ليدر خان سرهنگ شاهنشاهی زاده(جواب سلام هميشه عليک بوده جناب جانشين مارکس ثانی) گفته که رهبری مجاهدين کودن ميباشد، ومجاهدين ميخواهند نقش نيروی اتحاد شمال احمد شاه مسعود را بازی کند و مردم انقلابی وطبقه کارگر(فقط وفقط در انحصار حزب کمونيست خارج کشوری ميباشد) و ماحزب کمونيست کارگری اجازه نخواهيم داد(حزب فقط حزب الله رهبر فقط روح الله) که مجاهدين ماجراجويی(قلم پايشان را ميشکنم) کنند و دوباره گفته اگر مجاهدين بخواهند خود را بزور به جامعه تحميل کنند و شيرازه جامعه را بپاشانند با مقابله حزب کمونيست کارگری مواجه(اعلام جنگ رسمی کمونيست کارگری به مجاهدين) ميشوند(کيا بودند ميگفتند جنگ مسلحانه، بجنگ تا بجنگيم از شعارهای حزب الله در مقطع 30 خرداد 60).
اينها خلاصه ای بود از تکرار مکرارات کورش مدرسی که قبلا بوسيله منصور حکمت و علی جوادی تکرار شده وميشود و خواهد شد و حرکات اين اقايان و خانمهای خود خوانده نماينده طبقه کارگر دقيقا يادآور چماقداران امت هميشه در صحنه حزب الله ميباشد با اين تفاوت که در خارج کشور ميباشند (نميتوانند قانونا چماق دست بگيرند) و وتعدادشان هم به اندازه يک ميليونوم امت هميشه در صحنه ارتجاع(مرگ بر جمهوری اسلامی) نيست و مشترکی که با امت در صحنه حزب الله دارند گنده گوئيشان ميباشد.
يک سئوال دارم از آقای مدرسی و احتياجی هم به جواب نيست(جوابش را خودتان به خود و اعضايتان بدهيد) در صحنه سياسی ايران، آيا هيچ دوست ،همراه ،همگام وغمخواری داريد ؟من فکر ميکنم نداريد، انسانهای تنهايی هستيد،تنهای تنها.
در فردای آزاد ايران آقای مدرسی همه حق دارند حرف بزنند آزادانه،بنويسند آزادانه،نشر بدهند آزادانه،بپوشند ونپوشند آزادانه،بنوشند آزادانه ونه تنها مجاهدين بلکه هر نيرويی که بخواهد سد راه مردم شود از بين خواهد رفت ،اين قانون تکامل ميباشدو جمله سردار کبير خلق شهيد موسی خيابانی را يادآور ميشوم(نه به شما چرا که من شخصا حزب کمونيست کارگری را نيرويی مشکوک ميدانم) که آينده از آن انقلابيون است و نيروهای ميرا از صحنه حذف خواهند شد.
سرنگون باد جمهوری اسلامی
درود بر شورای ملی مقاومت ايران،بهترين جانشين
درود بررهبری هوشيار مجاهدين(مريم ومسعود رجوی) که تمامی فکر وذکرشان آزادی ايران وايرانی ميباشد
بابک رضوانی 8 سپتامبر 2003
babakrezvani@hotmail.com
Sep 9, 2003
جوانان کمونيست شماره ١٠٤
جمهورى اسلامى، آمريکا، اپوزيسيون راست، مجاهد و ...
گفتگو با کوروش مدرسى
ليدر حزب کمونيست کارگرى ايران
جوانان کمونيست: اخيرا بازار خبر و شايعه در مورد روابط جمهورى اسلامى با آمريکا داغ است. به نظر ميرسد هم جناح هاى مختلف جمهورى اسلامى و هم جناح مختلف درون هيات حاکمه آمريکا در مورد چند و چون اين روابط با همديگر کلنجار ميروند. ارزيابى شما از موقعيت جمهورى اسلامى در قبال آمريکا و برخورد آمريکا با جمهورى اسلامى چيست؟
کورش مدرسى: آنچه که امروز در «بازار شايعه» بعنوان رابطه ميان دولت آمريکا و دولت ايران مطرح است در واقع مذاکرات مخفى ميان دو دولت براى نوعى تشنج زدائى است و نه يک رابطه متعارف. منشا نياز به اين کاهش تشنج دو طرفه است. دولت آمريکا امروز با دو مسئله روبرو است. مسئله اول اين است که آمريکا براى کنترل عراق به نوعى همکارى با دولت ايران محتاج شده است. تصرف عراق توسط آمريکا، همانطور که ما پيش بينى کرده بوديم، شيرازه زندگى مدنى در عراق را بهم ريخت. بازهم همانطور که پيش بينى کرده بوديم، باعث تقويت تشکل هاى اسلامى شد. موقعيت پيش آمده در عراق آمريکا را، در دراز مدت، با امکان شکست سياسى و حتى نظامى مواجه کرده است. آمريکا امکان استقرار نظم و مدنيت به نيروى خود در عراق را ندارد. اين کار محتاج استقرار چند صدهزار نيروى جديد و اتکا به نيروهاى غير قومى و غير مذهبى است که آمريکا نه ميخواهد و نه ميتواند اينکار را انجام دهد. درنتيجه آمريکا براى ايجاد نوعى قوام يا ثبات هر پارچه عراق را به يک دارودسته قومى يا مذهبى «کنترات» داده است. يک پاى اين کنترات نيروهاى اسلام سياسى هستند. هرج و مرج، نارضايتى عمومى مردم از آمريکا و اشغال عراق درکنار ائتلاف ضمنى بعثى ها با جريانات اسلامى، آمريکا را بلحاظ سياسى با چشم انداز تاريکى در عراق روبرو کرده. اين وضعيت نيروهاى نظامى آمريکا را با يک خونريزى ثابت مواجه کرده که ميتواند موج مخالفت در آمريکا را دامن بزند. جمهورى اسلامى دولتى است که در اوضاع عراق دست دارد و ميتواند نيروهاى اسلامى را به نوعى کنترل کند. فاکتور دوم مسئله سلاح هاى هسته اى است. سياست راست، سلطه طلبانه و ماجراجويانه آمريکا در منطقه دست يابى به سلاح هسته اى را به يک شرط بقا براى دولت هائى که از جانب آمريکا احساس خطر ميکنند کرده است. در بحث هاى مربوط به حمله آمريکا به عراق ما مشخصا گفتيم که سياست آمريکا نتنها باعث محدوديت سلاح هاى هسته اى نميشود، بلکه مسابقه اى را براى دست يافتن به اين سلاح ها را بوجود مى آورد. قانون دنيا اين ميشود که اگر نميخواهيد از آمريکا زور بشنويد يا از طرف اين دولت مورد حمله قرار بگيريد بايد سلاح هسته اى داشته باشيد. نمونه چرخش سياست کره شمالى و اعلام اينکه سلاح هسته اى دارد همين را نشان داد. جمهورى اسلامى هم اگر فکر بقاى خود باشد قاعدتا دنبال اين سلاح ها هست. اما دست يابى جمهورى اسلامى به سلاح هسته اى کل صورت مسئله خاورميانه را تغيير ميدهد. يک قطب قدرت در مقابل آمريکا و اسرائيل بوجود مى آيد و اسلام سياسى به سلاح هسته اى مسلح ميشود. سياست آمريکا در قبال ايران امروز حول اين دو محور ميگردد: اول کنترل عراق و از کار انداختن ماشين ترور جريانات اسلامى عليه آمريکا (و نه عليه مردم عراق) و دوم ممانعت از دست يابى ايران به سلاح هسته اى. از جانب ديگر ايران هم ميخواهد از اين موقعيت براى به رسميت شناسى جمهورى اسلامى از طرف آمريکا بعنوان رژيمى که بايد با آن کنار آمد استفاده کند. جمهورى اسلامى اهرم هاى مهمى براى فشار بر آمريکا را در اختيار دارد. نتيجه اين کشمکش هرچه که باشد، رودرروئى تروريسم آمريکا با تروريسم اسلامى مردم منطقه، بخصوص مردم ايران، را با خطرات عظيمى مواجه کرده است.
جوانان کمونيست: آيا به نظر شما آمريکا از جمهورى اسلامى دست شسته است؟ آيا فکر ميکنيد واقعا فکر جايگزينى اين رژيم است؟
کورش مدرسى: از نظر آمريکا جمهورى اسلامى هيچ وقت نظام متعارف و مطلوب در ايران نبوده است و هميشه مايل بوده که اين رژيم را با رژيم متعارف ترى جايگزين کند. مطلوبيت جمهورى اسلامى براى آمريکا فقط از سر کنترل انقلاب ٥٧ در ايران و مقابله با خطر شوروى بود. با سرکوب آن انقلاب توسط جمهورى اسلامى و فروپاشى بلوک شرق مطلوبيت جمهورى اسلامى براى غرب و آمريکا هم تمام شد. سوالى که بعد از اين براى آمريکا مطرح بوده اين است که براى اين جايگزينى جمهورى اسلامى با رژيم متعارف تر مطلوب آمريکا چه تاکتيکى را بايد دنبال کرد؟ اين تاکتيک را فاکتورهاى مختلفى تعيين ميکنند و دولت آمريکا بطور پراگماتيستى به اين مسئله برخورد کرده و ميکند. جايگزينى جمهورى اسلامى با رژيم مطلوب آمريکا محتاج آن است که يا اپوزيسيون راست و محافظه کار در ايران (که فعلا دور پرچم رضا پهلوى جمع شده اند) در جامعه و در اعتراض مردم به رژيم آلترناتيو شده باشد و يا تباسب قواى نظامى ميان آمريکا و ايران و موقعيت جهانى و داخلى ايران به نحوى باشد که آمريکا بتواند از طريق نظامى سياست «تغيير رژيم» را اجرا کند. در حالت اول، يعنى قدرت اپوزيسيون راست، ما بايد شاهد عروج جناح راست اپوزيسيون در جنبش اعتراض توده اى باشيم، که با توجه به نفوذ سياست و ايده آلهاى چپ، يعنى حزب کمونيست کارگرى، در جنبش سرنگونى متحقق نشده است. در حالت دوم يعنى تناسب قواى نظامى آمريکا با جمهورى اسلامى، به اعتقاد من، آمريکا تا يکى دو سال آينده در شرايظى نيست که بتواند جنگ همه جانبه اى را عليه جمهورى اسلامى سازمان دهد. حاصل همه اينها اين است آمريکا تا آنجا که ميتواند فشار را روى جمهورى اسلامى نگاه ميدارد و در اين دوره راستش بيشتر سياست هويج و چماق را بکار خواهد برد و جمهورى اسلامى هم متقابلا سياستى از همين دست را دارد: دادن امکان کنترل عراق به آمريکا، تحويل سران القاعده به اين دولت و همراهى با آمريکا در مسئله فلسطين، و يا روبرو شدن با گسترش عمليات نظامى عليه نيروهاى آمريکائى در عراق، از هم گسيختگى بيشتر عراق، دامن زدن به تروريسم اسلامى در فلسطين. اينها نقش همان چماق و هويج را براى جمهورى اسلامى دارد که ميتواند آمريکا را به مماشات پراگماتيستى بکشاند. اما اين سيکل چماق زدن هاى متقابل نظامى آمريکا و تروريسم جمهورى اسلامى، با توجه به وضعيت منطقه، بشدت خطرناک است و ميتواند از کنترل خارج شود.
جوانان کمونيست: اختلاف آمريکا و اروپا در مورد جمهورى اسلامى را چطور توضيح ميدهيد؟ اختلاف آنها کجاست و اتفاق آنها کجا؟
کورش مدرسى: اختلاف آمريکا و اروپا (بيشتر منظور فرانسه و آلمان است) از سر منافع خود آنهاست. براى هيچ يک رژيم اسلامى رژيم مظلوب نيست و هردو دنبال جايگزين کردن آن با يک رژيم دست راستى هستند. اما هر طرف ميخواهد رژيمى سازگارتر با خود را جانشين جمهورى اسلامى کند. در دنياى پس از سقوط بلوک شرق، رقابت آمريکا با اروپا (بخصوص بلوک فرانسه آلمان) بر سر نفوذ و تسلط بر منابع اقتصادى و بازارهاى کار و سرمايه محور تنش بين اروپا و آمريکا است. اروپا سنتا بدلايل مختلف طرفدار سياست مماشات جويانه ترى در مقابل ايران بوده و با توجه به بنيه اقتصادى خود تقريبا به هرقيمتى خود را به جمهورى اسلامى فروخته و با آن کنار آمده است. امروز بعد از حمله آمريکا به عراق، که على رغم مخالفت آلمان و فرانسه انجام شد، به اعتقاد من اين دولت ها بدشان نمى آيد که آمريکا با خوردن ضربه در عراق درسى بياموزد و موقعيت تضعيف شده اى پيدا کند. اين به معنى عدم همراهى بيشتر در فشار به ايران است. اروپا کلا مسئله عراق را مسکوت گذاشته و فشار به ايران را به مسئله سلاح هسته اى محدود کرده است که خود اين هم بعضا تحت فشار آمريکا است. بنظر من اين دليل تفاوت سياست انگليس با فرانسه و آلمان در قبال ايران هم هست. انگليس اخيرا لحن تندترى در قبال ايران گرفته است. تونى بلر يادش افتاده که ايران يکى از محورهاى شر است. انگليس، مثل آمريکا، پايش در عراق بشدت گير است و از دست نيروهاى اسلامى متحمل تلفات دائمى.
جوانان کمونيست: به نظر شما جايگاه مسائل معينى که گويا غرب بطور کلى (حال با همه اختلافات درونى خودش) با جمهورى اسلامى بر سر آن ها اختلاف دارد چيست؟ منظورم: «حقوق بشر»، «تروريسم»، «سلاح هاى اتمى» و نظير اينها است. در پس اين عبارات چه مسائل واقعى قرار است حل و فصل شود؟
کورش مدرسى: هيچ دولت غربى درمورد «حقوق بشر» يا «تروريسم» موضع با پرنسيبى نداشته و ندارد. اينها ابزار سياست خارجى هستند نه اصول اين سياست. بخش اعظم دولت هاى «ضد دمکراتيک» دولت هاى طرفدار غرب هستند و مورد حمايت اينها. نمونه عربستان، کويت، پاکستان، اردن و ... و تروريسم، بخصوص نوع اسلامى آن دست پرورده غرب و آمريکا در جريان افغانستان است. اينها با اين تروريسم تا وقتى که يخه خودشان را نگيرد نتنها مشکلى ندارند به آن کمک هم ميکنند. براى مثال به عراق يا افغانستان امروز نگاه کنيد. هردو کشور زير کنترل آمريکا هستند و در هردو نيروهاى اسلامى در زير حمايت آمريکا در قدرت هستند. در نتيجه به نطر من اينها ابزار بازى ديپلماتيک در جهت منافع اين دولت ها است. اگر به نفعشان باشد مطرح ميکنند اگر نباشد نه. در مورد سلاح هاى هسته اى مسئله کمى متفاوت است. اينها گسترش سلاح هاى هسته اى را باعث محدوديت قابليت خود در اعمال فشار نظامى بر بقيه دنيا ميدانند در نتيجه نميخواهند که کشورهاى ديگر به اين سلاح ها دسترسى پيدا کنند. به نطر من به هر درجه که امکان دسترسى جمهورى اسلامى به سلاح هسته اى واقعى تر باشد، فشار اينها بيشتر ميشود.
جوانان کمونيست: فکر ميکنيد جايگاه اپوزيسيون راست جمهورى اسلامى در کل سياست هاى غرب و مشخصا آمريکا چيست؟ منظورم بويژه ناسيوناليست هاى پروغرب است که اکنون ظاهرا جايى بهتر از خزيدن به زير شنل سلطنت نيافته اند؟
کورش مدرسى: اپوزيسيون راست در ايران نمايند رژيم دست راستى است که از نظر آمريکا بايد جايگزين رژيم اسلامى شود. حمايت آمريکا از اينها و تداعى شدنشان با غرب نقطه قدرت بزرگى براى اين جريان در سياست ايران است. جمهورى اسلامى آنچنان عقب مانده، ارتجاعى و ضد فرهنگ و پيشرفت است که نفس تداعى شدن با معيارهاى فرهنگى و اخلاقى غرب براى جريان راست بدل به سرمايه اى شده است. اما اپوزيسيون راست در ايران مشکلات جديى دارد که به بعضى در اينجا اشاره ميکنم. اول آلترناتيو راست در ايران نميتواند تضمين کننده آزاديهاى سياسى باشد. نظام سرمايه دارى در ايران تنها ميتواند با اتکا به نيروى کار ارزان در بازار جهانى شانسى داشته باشد. اين يعنى خاموش نگاه داشتن بخش وسيعى از مردم و مجبور کردن آنها به تحمل دوران طولانى زندگى فلاکت بار. چنين آلترناتيوى نميتواند به عمل مستقيم مردم اتکا داشته باشد. تصور مردم به ميدان آمده براى اينها از وجود جمهورى اسلامى نامطلوب تر است. همين «مشکل» اينها را دو خردادى کرد. مثل دو خرداد ميخواستند مردم را از صحنه بيرون نگاه دارند. وقتى سياست دو خردادى را کنار گذاشتند که دو خرداد شکست خورده بود و کسى براى آن تره خرد نميکرد. اين «مشکل» راست در متن يک انقلاب در حال شکل گيرى در ايران نقطه ضعف مهمى است. تحول انقلابى با پرچم راست ممکن نيست. مردم پرچم و رهبرى راديکال و چپ ميخواهند اين رهبرى را راست نميتواند تامين کند. اين شايد مشکل راست در همه جوامع باشد اما در ايران چپ يک نيروى اجتماعى و تحزب يافته قوى است. حزب کمونيست کارگرى ايران صورت مسئله را به ضرر راست تغيير داده است. «مشکل» دوم معيارها و فرهنگ غربى نتنها در انحصار راست نيست بلکه راست نمايند کامل آن هم نيست. باز هم اين حزب کمونيست کارگرى است که ادامه دهنده سنت سياسى غرب است، از آن فراتر ميرود و بسيار عميقتر و نهادينه تر دست آوردهاى فکرى، آزاديهاى فردى و اجتماعى و تمدن غرب را نمايندگى ميکند. راست از سر منافع خود در اين رابطه از فضاى سياسى ايران حتى عقب تر است. «مشکل» سوم اين است که انقلاب ايران يک انقلاب ضد مذهبى است. ايران دارد براى اولين بار در تاريخ خود و در تاريخ کشورهاى اسلامى يک انقلاب ضد مذهبى را از سر ميگذراند. جريان راست تاريخا و امروز يک دستش به مذهب بوده است. تازگى سکولار شده اند اما هنوز شمشير ذوالفقار در دست شير على آرمشان است. هنوز يک کلمه در نقد مذهب و در آژيتاسيون عليه مذهب و حکومت مذهبى از زبانشان جارى نشده است. اينها براى تسلط سياسيشان به مذهب و دستگاه مذهبى احتياج دارند. حزب کمونيست کارگرى تنها جريان سياسى است که اين انقلاب ضد مذهبى را نمايندگى ميکند. و بالاخره سلطنت نقطه ضعف اينها است. تحزب سياسى در سنت جريان راست ريشه و تاريخ عميقى ندارد. احزاب سياسى ندارند. اينها سنتا با ارتش و سرکوب حکومت کرده اند. در نتيجه مجبور شده اند دور سلطنت و رضا پهلوى جمع شوند. سلطنت نقطه قدرت اينها نيست نقطه ضعفى است که از سر ناچارى دور آن جمع شده اند. مردم ايران بعيد است جمهورى اسلامى را سرنگون کنند و تصميم بگيرند رعيت شاه بشوند. شانس واقعى اينها تصرف قدرت از بالا و با ساخت و پاخت است. اما با اوج گيرى جنبش سرنگونى و تبديل انقلاب به يک روند روز اين امر مشکل و مشکلتر ميشود.
جوانان کمونيست: مجاهدين خلق اين ميان چه موقعيتى دارند؟ آيا آنها قرار است جايى نقشى ايفاء کنند؟
کورش مدرسى: من قبلا مفصل تر انترناسيونال هفتگى در مورد مجاهدين نوشته ام. به اعتقاد من مجاهدين يک سکت مذهبى است و بلحاظ اجتماعى نيروى نامربوطى به جامعه ايران که هيچ شانسى براى تبديل شدن به يک نيروى قابل اعتنا را ندارند. نامربوط تر از يک نيروى مذهبى در متن يک انقلاب ضد مذهبى و يا يک نيروى بنا به تعريف زن سيتز در متن انقلابى زنانه گمان نميکنم وجود داشته باشد. مجاهدين کل سياستش را بر اين قرار داده بود که، بعنوان يک نيروى نظامى در عراق مستقر شود و در واقع خود را به تحولات آينده ايران تحميل کند. اين صرف نظر از جنبه ماجرا جويانه و بشدت خطرناک آن (که منصور حکمت در بحث روياى ممنوع مجاهد و سناريو سياه و سفيد به آن پرداخته است) قمارى بود که مجاهدين در آن باخت. ما مرتبا در اين مورد به آنها هشدار داديم. در هر صورت، به اعتقاد من مجاهدين بعنوان يک نيروى سياسى يا نطامى پروند شان بسته شده است. خود مجاهدين چيزى از موجوديت شان بعنوان يک نيروى سياسى باقى نگذاشته بودند و با خلع سلاح شان توسط آمريکا به فرقه اى مذهبى محصور در چند اردوگاه تبديل شده اند. چيزى که امروز بنام مجاهدين موجود است کارتى است در معاملات ميان آمريکا و جمهورى اسلامى. بعيد ميدانم آمريکا مجاهدين را به ايران تحويل دهد اما اين مانع از آن نيست که با آنها بازى کند. رهبرى مجاهدين هم آنقدر کودن هست که گمان کند ميتواند نظر مساعد آمريکا را جلب کند و سابقه اينها با عراق نشان ميدهد که در اين صورت هيچ پرنسيبى را برسميت نخواهند شناخت. اما در اين صورت هم شانس اينها محدود است. اينها بنا به خصلت مذهبيشان نيروى مطلوب غرب و آمريکا نميتوانند باشند در ايران هم محلى از اعراب ندارند. با تکامل و پيشرفت روند تحولات سياسى ايران، تغيير تناسب قواى سياسى در ايران و غيبت طولانى مجاهدين، برگشتن به پز نظامى سابق اگر ناممکن نباشد بسيار بعيد است. جوانان کمونيست: اجازه بدهيد اينجا قدرى مکث کنيم. گويا مجاهدين (لااقل يکى از وابستگان سرشناس آنها اينطور نوشته بود) همه اميد خود را دخالت نظامى آمريکا و اينکه مجاهد نقشى شبيه «نيروهاى جبهه شمال» افغانستان را ايفاء کند، گره زده اند. در جواب سوال بالا شما اشاره اى به اين وضعيت داشتيد، اما واقعا جايگاه اينگونه ماجراجويى هاى نظامى و سناريوى سياهى چقدر است و مهمتر فکر ميکنيد مردم انقلابى، طبقه کارگر و حزب کمونيست کارگرى که نمى خواهند اجازه اينگونه ماجراجويى هايى را بدهند، چه بايد بکنند؟
کورش مدرسى: کل سناريو زندگى مجاهدين از مقطع تشکيل ارتش شان اميد ايفاى چنين نقشى بوده است. گفتم که مجاهدين ميخواست خود را به زور بر جامعه ايران تحميل کند. روياى تبديل شدن به «نيروى جبهه شمال» پرده دوم روياى «فتح تهران» در زير حمايت عراق در ماجراجوئى «فروغ جاويدان» است. صرف نظر از تفاوت معنى سياسى پوشش آمريکا با پوشش عراق، اينها رويا هستند. به چند دليل. ايران افغانستان نيست. نيروهاى سياسى ايران جاافتاده تر از اکثر کشورهاى منطقه است. انقلابى در ايران در جريان است که بلحاظ مضمون ضد مذهبى و زنانه آن عليه مجاهدين هم هست. دليل ديگر اين است که اگر چشم به آمريکا دوخته اند، آمريکا آلترناتيو خود را فى الحال دارد و اگر هم بخواهد ارتشى براى آن ايجاد کند هم پولش را دارد و هم آدمش را. بايد پرسيد آمريکا در چنين شرايطى براى ايفاى چنين نقشى چرا بايد به مجاهدين مراجعه کند؟ بنظر من بعيد است. مجاهدين ممکن است که دل به چنين ماجراجوئى هائى خوش کند، اما بعيد ميدانم در عمل بتواند کار زيادى صورت دهد. بيشتر امروز خاصيت دادن چشم اندازى به صفوف خود براى مدتى را دارد. مجاهدين، مانند هر نيروى ديگرى اگر بخواهد بزور خود را به جامعه تحميل کند يا شيرازه مدنيت و امور جامعه را بهم بريزد با مقابله حزب کمونيست کارگرى ايران روبرو خواهد شد. اطمينان ميدهم که در اين رودرروئى بخش عظيمى از مردم با ما خواهند بود. و ما نه به مجاهد و نه به نيروهائى که قدرت و موفقيتشان در گرو لبنابيزه شدن ايران و گسيختگى زندگى مدنى، همان سناريو سياه، است اجازه نخواهم داد به اين هدف برسند.
جوانان کمونيست: به نظر شما چرا فرانسه به مقرهاى مجاهدين حمله کرد؟ حرکت فرانسه را چطور ارزيابى ميکنيد؟
کورش مدرسى: فرانسه مشکل تروريسم اسلامى را دارد و جمهورى اسلامى يکى از سر نخ هاى اين تروريسم را دردست دارد. همين کافى است که در معامله ميان فرانسه و جمهورى اسلامى دولت فرانسه مانع از انتقال مجدد فعاليت مجاهدين از عراق به اين کشور شود. اگر خاطرتان باشد، «مهاجرت» مريم و مسعود به عراق بعضا ناشى از فشار فرانسه و تهديد دستگيرى آنها توسط پليس فرانسه بود. قبلا گفتم حقوق بشر و تروريسم و غيره پرنسيب در سياست خارجى غرب نيست ابزار ديپلماتيک است. اين هم يک نمونه از آن است.
جوانان کمونيست: براى اطلاع خوانندگان ميگويم که ما هم حمله فرانسه به مجاهدين را محکوم کرديم و هم اقدام اخير دولت آمريکا عليه شوراى ملى مقاومت. سوالى که طرح ميشود اينست که آيا به نظر شما اين خطر وجود دارد که فردا کشورهاى اروپايى و آمريکايى فعاليت هاى اپوزيسيون ايران را محدود کنند؟
کورش مدرسى: قطعا اين خطر وجود دارد. راستش خطر بيش از آنکه متوجه اپوزيسيون راست باشد متوجه چپ و بويژه حزب کمونيست کارگرى ايران است. يادتان باشد که تا يکى دو سال قبل از سرنگونى رژيم آپارتايد در آفريقاى جنوبى اى ان سى و مندلا در انگليس تروريست شناخته ميشدند. اما در اين راه دولت هاى غربى، در مقايسه با مثلا مجاهدين، مشکلاتى دارند. اولا حزب ما يک حزب سياسى غربى، ضد اسلام، ضد عقب ماندگى و مدافع عميق ترين آزادى هاى فردى، سياسى و فرهنگى است که چسباندن انگ تروريسم يا اسلامى، که امروزه مدل اتهام است، ممکن نيست. ثانيا جمهورى اسلامى در سراشيب سقوط است. اين را تحليلگران دول غربى هم ميبينند. سمت گيرى آشکار با جمهورى اسلامى عليه اپوزيسيون، و يکى از نيروهاى اصلى آن، براى منفعت اين دولت ها، حتى در کوتاه مدت، زيان بار خواهد بود. ثالثا با گسترش دامنه جنبش سرنگونى در ايران و عروج بيشتر حزب کمونيست کارگرى ايران اعمال فشار به ما مشکل تر ميشود. در هر حال ما اوضاع را با چشم باز تعقيب ميکنيم.
جوانان کمونيست: با تشکر از شما.
Fax:00448701351553
Email:rowzane@yahoo.com
بازگشت به صفحه اول
Sep 7, 2003
مجاهدين خلق،اميد خلقهای ايران،سی ونهمين سالگرد تولدت مبارک
اين جا خواهان ديدار مردانی هستم که آوازی سخت دارند.
مردانی که هيون را رام می کنند وبر رودخانه ها ظفر می يابند.
مردانی که استخوانهاشان به صدا در می آيد
و با دهان پر از خورشيد وچخماق می خوانند
لورکا
سی و نهمين سالگرد سازمان پر افتخار مجاهدين خلق ايران بر خلق قهرمان مجاهد پرور ايران مبارک باد.
Sep 1, 2003
اين جمله تاريخی از کيست؟"!!!استبداد خارجی بهتر از استعمار خارجی است"
در اين روزها با وجود اوضاع بينهايت خراب ايران كه بتصور هيچ بني بشري نميايد و فقط انرا ميتوان به يك كابوس وحشتناكي تشبيه كرد كه برملت ايران عارض شده است ومسائل فراوان در داخل و خارج كشور ( همچون محكوميتهاي دانشجويان، روزنامه نگاران و ... گرفتار در زندانهاي مخوف جمهوري اسلامي، حكم اعدام و سنگسار براي چند زن، و ... و سرنوشت نامعلوم متقاضيان پناهندگي كه احتمال بازگرداندن انها به ايران ميرود در كشورهاي مختلف و ... ) هنوز كساني پيدا ميشوند كه انرژي ها را به بيراهه ميبرند و انچه را كه عيان است و حاجتي به بيان هزار بارة آن نيست بصورت يك ترجيع بند، با قلم شيوا و زيبايشان، تكرار ميكنند. لابد حدس ميزنيد كه منظورم از اين خوشنويسان چه كساني هستند. اقاي مسعود خان بهنود را ميگويم كه اسمان و رسمان را بهم ميبافد تا ثابت كند كه جملة قصاري كه بازهم چهرة مقدس و خدشه ناپذير، هديه اي اسماني، شخصيتي بي همتا، فيلسوف بزرگ قرن، اديب، هنرمند و هنرشناس، دموكرات و معلم بزرگ دموكراسي و خالق گفتگوي تمدنها، از دهان گهربارش پرانده كه: " استبداد داخلي بهتر از استعمار خارجي است" ، از ايشان نيست.براي من بيسواد چند سئوال پيش اورد.
سئوال از اقاي بهنود: اگر ايشان چنين فرمايشي را نكرده اند، شما چه فكر ميكنيد ايا ايشان بدل دارند كه بجايشان اظهار نظر ميكنند.
سئوال: اين اقايان حاكم بر كشور كه روي هرچه استعمارگر و قواي مهاجم و اشغالگر را سفيد كرده اند، چگونه بر جان و مال مردم ايران چنگ انداختند؟ لطفا از همان تريبون خودتان كه سايتهايي چون گويا و ايران امروز است بفرماييد روشن كنيد اين مغز بيفرهنگ بنده را كه: ايا استعمارگر حتما مثل شهريور بيست بايد قشون كشي بكند و كشور را اشغال نظامي بكند يا اينكه امروزه از طريق سفارتخانه، انترنت، ملاقاتهاي سري در كشورهاي ديگر و ... از قلم قلم بمزدهاي داخلي و خارجي، (خودتان ديگر بايد وارد باشيد!) هم ميتواند وارد اقتصاد، فكر و زندگي مردم كشور بشود، بي انكه به لشكركشي احتياجي باشد. ( از كودتاي 28 مرداد حتما شنيده ايد كه چگونه بانجام رسيد؟) ، ايا اين سربازان امريكايي بودند كه با حمله به مصدق كودتا را پيش بردند يا خودفروشان ايراني؟ اقاجان مسعود كه وقت همه را با اين افاضات ميگيريد، برادر كوتاه بيائيد و قبول بفرمائيد كه اين سيد واقعا سيد است و مدافع و رهروي امام. امام مگر چه ميگفت؟ در پاريس ياد گرفت يا شايد هم ازقبل هم بلد بود كه دروغ بگويد (بعد هم به حساب اين ميگذارند كه مسلمان ميتواند هرجا كه فكر ميكند جانش در خطر است تقيه كند!!!). اما اگر كمي انصاف داشته باشيم فقط در يك مورد حرف راست زد و انهم در هواپيماي دربستي ايرفرانس، و ان كلمة تاريخي " هيچي! " بود.
سئوال: ايا در ان هواپيما سربازان فرانسوي او را محافظت ميكردند؟ ايا ايشان بزبان فرانسه اشنائي داشتند؟ يا فرانسويها، رمزي كلارك امريكائي، و ماموران ريز و درشت انگليسي فارسي ميدانستند كه حرفهاي اقارا تجزيه و تحليل ميكردند و سپس بر اساس اين تجزيه و تحليل ها در گوادلوپ تصميم نهائي گرفته شد كه شاه بايد برود و حكومتي بيايد كه ايستگاههاي شنود امريكائي ها در مرزهاي ايران با شوروي حفظ شوند. كمربند سبز در مقابل شوروي ايجاد شود، سران بدنام حكومت پهلوي اعدام شوند ولي بدنه يعني ارتش و ساواك با همان تركيب و دست نخورده بماند. اولين قرارداد بعد از انقلاب ربوده شده با تالبوت و پژو بسته شد و اگر خوب فكر كنيم يادمان ميايد كه وضع اقتصادي انگليس بسيار بد بود تا حدي كه كارگران معادن زغال سنگ ليورپول براي تظاهرات اعتراضي پياده بسوي لندن روان بودند و همان زمان دولت عربستان هم مبلغي در حدود 40 ميليلرد پوند يا دلار به دولت فخيمه كمك كرد... چرا بايد خودمان را گول بزنيم استعمار استعمار است. سابقا روش كشورهاي استعمارگري چون پرتقال، اسپانيا،انگليس و ... در رابطه باكشورهاي دوردستي كه فتح ميكردند با روش امروزه شان فرق ميكرد. اخر من حقير كه نبايد بشما درس تاريخ بدهم! ولي از شما با اين همه معلومات بعيد است كه حداقل در جريان بده بستانهاي بين دو حكومت جمهوري اسلامي و فرانسه (بقيه كشورهارا كاري ندارم!) نباشيد، كه تا كجا پيشرفت داشته و دارد، در حقيقت اقاي ژيسكار دستن پدرخواندة جمهوري اسلامي است و سالي دوبار و شايد بيشتر به ايران ميرود و هربار با دست پر، باز ميگردد.( ناگفته نماند كه همين اقا در زمان شاه هم كارش همين بود و هم او بود كه چندماه پيش اعلام كرد جمهوري اسلامي بايد برود، مي بينيد كه تا چه حد اينها بي چشم و رو هستند؟) البته اقا سيد هم به فرانسه رفت ( هرچند كه استقبالي در شان يك رئيس جمهور از ايشان نشد!). اما حاصل سفر،چند قرارداد نان و ابدار براي فرانسه حامي حقوق بشر و مهد ازادي و برابري وبرادري! و دلالهاي ايراني و زد و بندهائي براي دولت جناب سيد و مافياي جمهوري اسلامي بود.
سئوال: ايا تاكنون اين استاد و مراد شما گفته است كه خميني را قبول ندارد؟ يا خميني را دربست قبول ندارد و مثلا به توضيح المسائل ايشان ايراد بگيرد، يا از افاضات تاريخي اقا مثل "اقتصاد مال خر است" و يااز افكار و فرمانهاي مشعشعانة ايشان دربارة كشتارها و جنايات ديگر از روز اول انقلاب انتقاد كند؟ اگر چنين بوده خواهشم اينست كه مواردش را براي ثبت در تاريخ و بستن دهان اشخاصي مثل من، اعلام بفرمائيد... مسعود خان مهربان و عاشق، اينها جناياتي در باره ملت ايران و انهم ملتي كه دودستي هرچه داشت در طبق اخلاص گذاشت و به اينها تقديم كرد، روا داشته اند كه در تاريخ ايران و جهان بي نظير است و لابد ان جمله تاريخي را بياد مياوريد كه: امدند و زدند و كشتند و ... درمورداين اقايان كاملا صدق ميكند. سئوال اخرم از شما اينست: ( البته ميتوانم تا بينهايت سئوال مطرح كنم!) شما با اين قلم شيوا و روانتان چرا يك چند كلمه اي مثلا از مصائب پناهندگان ايراني يا از بچه هاي خيابان خواب كه بلطف اين جمهوري ادمساز تعدادشان كم هم نيست، و تا اين استعمارگران داخلي بر سر كارند بيشتر و بيشتر هم خواهندشد و ... نمي نويسيد؟ اما صاحب اين قلم شخصا كوششهاي بي پايان و بي ترديد فكرشدة شما در دفاع از سيد را كه حتما انشاالله اجر دنيوي، اخروي و معنوي هم دارد، ارج ميگذارد و براين پشتكار شما، هرچند كه انرژي و وقت خيليها را گرفته و چون شما به اين سادگي ها دست بردار نيستيد، در اينده هم خواهد گرفت، افرين ميگويد.
ان جملة مشهور "استبداد داخلي ... " هم حتما از سيد نيست از بغل دستي اش، پشت سري اش يا از بدلش بوده و گرنه سيد را چه به اين حرفها!!! روزي هم كه سيد از شهادت لاجوردي مهربان! و استاد و مدير دانشگاه ادم ساز! اوين با ان سابقة درخشان فرهنگي اش غصه ميخورد و به ملت ايران تسليت ميگفت منظورش لاجوردي نبود بلكه در بعضي از متون تاريخي، اسدالله لاجوردي بمعني احمد شاملو و فريدون مشيري هم بكار رفته است. احتمال ميدهم كه خبرگزاريها از روي ناداني و اشتباها خبر را مخابره كردند، اما من همان لحظه متوجه اين اشتباه بزرگ خبرگزاريها شدم، شما چطور؟؟؟
مهرداد بهيار